پنجشنبه ۶ دی
|
آخرین اشعار ناب موسی حسین پور
|
نمی دانم
نمیفهمم
نمیترسم
اما
دیگر اندوه رفتنی بر جان نیست
همچو مادری که فرزند را به دامان طبیعت رها کند
گوید برو و آن چه را می خواهی دریاب
و با من آنچه یافتی را بازگو کن
از خودت بگو
از جنگل از رودخانه ها
تو در قبال من مسئولیتی نخواهی داشت
تنها مسئول خود و زندگی ات هستی
زاده شده ای که زنده باشی نه برای دیگران زندگی
که انسان باشی نه حیوان
دستی باشی که گرمای سردی دست دیگران باشد
پایی که در راه حق قدم بر میدارد
چشمی که زیبایی را میبیند
گوشی که موسیقی طبیعت را میشنود
و خودت باشی
عاشق باشی نسبت به هر آنچه در پیرامون توست
نه در چنگ هوس
هر چند که تو اندوه بودن را ندانی ، تا رفتن
گویی همین فردا طلوع آخرت ماست
آخرتی نه آنچنان که به مغزهایمان تزریق شده از سرنگ های سیاه
آخرتی به زیبایی طلوع خورشید
انتظار هیچ بی قرار هیچ و هیچ کافیست
خواهی رفت گویی که اصلا نبودی
اما برای همیشه در یاد کسی خواهی ماند
حتی اگر هم در یاد کسی نماندی
لبخندی که از روی محبت تو در این عالم از دیگری به دیگری انتقال یافت سرشار از وجود توست
نمیدانم چرا اینروزها
تئاتر زندگی مرگ را تا این حد غمگین نوشته اند
و نمیفهمم چرا
کودکان را با کلماتی همچون گناه بار می آورند
و
اورا مسئول و همیشه حاضر در کنار خود تصور میکنند
والدین تنها بخشی از زندگی فرزندان خواهند بود
و خود نیز این را می دانند
همیشه باید به خود گوش زد کنیم که اگر کسی
روزی دست ما را گرفت ، این امر وظیفه اش نیست
همانگونه که اگر چنین نکرد نیز از بی مسئولیتی او نیست
هر کسی حق انتخاب دارد و حق زندگی
مرگ نیز بخشی از زندگیست
و به هم معنا می دهند
و من دیگر
نمیترسم
اما
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.