آه ای دنیا خرابم در شباب
می زنی هردم نقابی بر نقاب
آه ای عالم ز حالم بی خبر
هستی و هستم ز هر جا در بدر
در جوانی رخت پیری بر تنم
فارغ از لبخند و سر مستی منم
در گلویم بغض منزل می کند
تا که یادی از خودم دل می کند
کودکی و نوجوانی آنچنان
دربدر در حسرت یک لقمه نان
بودم و بودند رفیقان بی خبر
از مشقت های طفلی کارگر
چونکه طی شد کودکی با صد فراز
درب عمرم بر جوانی گشت باز
دلخوش از این بوده که رعنا شدم
در مصاف جبر ، من دانا شدم
کی خبر از مکر دوران داشتم
شاد بودم گر گهی نان داشتم
چون توانم را کمی مردانه دید
کوه مشکل بر سر راهم بچید
تیشه ای از جنس غیرت ساختم
یک به یک از کوه سنگ انداختم
من شدم فرهادو کوه اندیشه بود
عمر شیرینم گذر می کرد زود
تا که راه زندگی هموار شد
سنگ خارا پیش رویم خار شد
در کویر زندگی باران گرفت
جوی خشکیده ز همت جان گرفت
زندگی می رفت تا آسان شود
غصه های کودکی پنهان شود
ناگهان تیری به جانم ریشه کرد
قلب من اندود شد از آه و درد
آن جماعت که ارادت داشتند
کینه ها از من به غایت داشتند
من که هر دستی بسویم یاز بود
دستگیرش می نمودم زود زود
پس چرا آن سرکه ها چون مل نشد؟
از محبت خارها چون گل نشد؟
آنکه را من دوست تر می داشتم
زخم، کاری تر ز آن بر داشتم
حالیا این قطره از دریای غم
یک بگفتم ، صد نگفتم از الم
بشنو این پند از من برنای پیر
می شود ایام عمرت زود دیر
لاجرم در لطف اندازه نکوست
گر زحد بگذشت، برگردد دوست.
پ ن : برنای پیر اشاره به جوانی که چهرش شکسته شده.
غمگین و زیبا بود