باتومیاندیشمایسرداربیمزدوبها
میشومبیاعتنادیگرنترسمهیچگاه
مننمیدانمچهخواهدشد
ولیاینراکهخواهمگفت
کهخونتوشودمنجربهقطعریشدشمنها
☆☆☆
حرفهایت،عکسهایت،گریههایچشمهایت
مننمیدانمبهپیشحضرتقائمچگونهاینمصیبتگفت
☆☆☆
پسزدنداینجاشکستندبرتنمپوشیدسیاه
ونوشتندباخطیبارنگقرمزوسیاه
خطقرمزنیستدیگرهیچجا
ایسیاهپوشیده،ایتنپوشها
☆☆
باورمنیستکهباورکنمایدوست
تونباشی
منچهگونهصبحلبخندبراینامنیتشهرکنم
تونباشی
منچهخاکیبرسرظالمبیدادکنم
تونباشی
منچهفریادبهسرپاکیحلاجکنم
منچهدارم
بجزاینجانکهفدایچشمبیمارکنم
باورمنیستکهباورکنمایدوست
درمیانآنصلابتآنسکوت
چهرهایبیادعا،صحبتدیدارخون
پسچهکسبادشمندندانخون
راهخیبرازمیانمعبریخواهدگشود
پسچهکسازدشمندین،خوابراخواهدربود
باورمنیستکهباورکنماینراهخواهدبود
☆☆☆
وهماندمکهدرآندم
باصداییبهنوایی
باورمشدکهدرونمبهنداییخواهدگفت
کههزارانزسلیمانزمانپرچمشدستگرفت،
خواهدگفت
کهدراینراهنترسیمزخطر
بیخدشمنبکنیمازسرخصم
تانباشددگراینپردهزغم
تابکوبیمبهسرش
آنجنونکافهیمست
وبگوییمتوبمیر
مرگبراینجامهیمرگ
در وصف سردار شهید لشکر اسلام