مثنوی در وصف پاییز و ستایش یار گُزیده
ابر غرّنده به پاییز شبیخون زده است
یا که سیمرغ پر و بال به جیحون زده است
لشکر ابر سیَه روی فلک چیره شده ست
گو که تاتار به خوارزم پراکنده شده ست
همه ی دشت در آغوشِ نمِ باران است
خرّم این روز که بر کامِ همه یاران است
آه و اندوه که امروز مرا نیست نوا
« ابر می بارد و من می شوم از یار جدا »
چاره ای ساز خدایا که وصالش بینم
آن رخ عیسوی و دانه ی خالش بینم
دلستان را خبر از دلشده ی نالان نیست
لیک جانم نفسی بی خبر از جانان نیست
دلِ جان برسرِ ما را به نگاهی دریاب
صاحبِ خانه تویی تا نکنی دَقّ الباب
زهر در کامِ عدو ریخته و نوشِ توایم
ما ز ایّامِ کهن غاشیه بر دوشِ توایم
دلبرا ما به تو بستیم دل و دین و امید
ما همین بوته ی خاریم و تو آن شاخه ی بید
از غمِ هجر دلِ من شده دلمُرده و ریش
کِی مرا راه دهی تا به سراپرده ی خویش
خسروا طبعِ حزینَت چه دل انگیز آمد
طوطیِ هندِ ضمیرت چه شکَرریز آمد
* مصرع دوم بیت چهارم تضمین از امیرخسرو دهلوی است.
آذر 1398 ه.ش
بسیار زیبا و دلنشین بود
دستمریزاد