دوشنبه ۵ آذر
|
دفاتر شعر محمد حسن زاده چلچله
آخرین اشعار ناب محمد حسن زاده چلچله
|
شهر قصه
دوچرخهه میچرخه
بوق بوق میره تو دنده
منو میبره تو جاده
یِ جاده سبز سبز
که رنگش رنگ یشمه
میبره به شهر قصه
شهری که قلب وحسّه
یِ شهر بی دروازه
دراش همیشه بازه
گل از دیوارا خسته
مردم همه گل بسته
همه با هم دوستند
رویِ همو میبوسند
غُصّه تو شهر قصه
دراش همیشه بسته
مردم همه خوشحالند
با خوب و بد میسازند
می گن چقد قشنگه
این شهر که هفت تا رنگه
رنگین کمون عشقه
اینجا خود بهشته
اینجا نمیگه هیچکس
مال تو و مال من
هر کی داره یا نداره
هرچی داره یا نداره
فقط میگه یک کلمه
فقط میگه یک کلمه
نه مال من نه مال تو
مالِ همه مالِ همه
خونه یِ همه از شیشه
نه آجره ، نه سنگه
خونه ها دیوار نداره
همسایه معنا نداره
لباس و پول که مد نیست
مد فقط یِ جمله
یِ جمله قشنگ که
هر روز بسازه یکی
با حرفای خوشگلو
با حسای تازه
مهمون کنه همه رو
به باغ سبز نارنج
بده یه جام سر پر
از حرفای خوش و خُل
تو شهر زیبای ما
نفرت نداره معنا
نه فحش داریم نه دعوا
نه درس و نه معمّا
همه با هم رو راستند
دروغ تویِ غصه ها
همه خواهر برادر
انگار اهل یه خونن
همه با هم شریکند
هم تو شادی ، هم تو غم
همه با هم رفیقند
هیچ کی نداره یک غم
همه عاشق و دل پاک
یه دسته گلهای ناب
همه آخرِ عشقند
همه آخرِ پرواز
دوچرخه آی دوچرخه
چرخات دیگه نچرخه
اینجا خود بهشته
اینجا خود بهشته
دوچرخهه نچرخی
اگه بخای بچرخی
نفرین من به چرخات
پنچر بشی ایشالا
پنچر بشی ایشالا
من دیگه پیدا کردم
زندگیمو تو اینجا
یا باش کنارم بمون
تو شهرِ مهربونی
یا که برو تو تنها
بدون من از اینجا
من دیگه تنها نیستم
من دیگه مال اینجام
مالِ شهرِ محبت
شهرِ تویِ قصه ها
شعر"شهر قصه" از کتاب شادی فروش دوره گرد / محمدحسن زاده چلچله 1396 نشر مدید
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و جالب بود
مدینه فاضله