بهار
ای بهار، تبریک میگویم ورودت را
ای تولد، ای طراوت ، ای سخا
عوض کردی تو حالم را، به نیکویی و دانایی و زیبایی
به جمله ، برترین حالات
فکر میکردم تو و توبه ، چه نزدیکست روح و جانتان باهم
حسِ آغازی دوباره
حسِ خوبِ خوب بودن
چندروز قبل که زمستان بود،
جسدهای درختان را نگه کردم ،
که ایستاده – دریک قتل عام سرد – همشون مرده بودند
و اینک - با دم همچون مسیحائیت - زنده گشتند و دوباره ،
میروند سروقت کار خود
فرصتی دیگر... در قماری نو
کنون من در میان اینهمه شیداییه بی حد
بمانند کسی مانَم که در یک توبه ی محکم ،
بیامد از سیاهی تا به نور تا خود محک آرَد دل و جان را
تو مانند نسیمی هستی ، اندر آتش نمرود
که آن سوزش بسوزانی به دستانی ، که پُرمهرست
چه حالی دارد اینجا ،
آتش لطفی ... آتش کین را کند رسوا
خدایا حمد تو گویم ، بنده ی ناچیز خود را در میان یک جهان آتش ،
رها ناکرده ای و تک به تک چشمت به ماها هست.
ولی ماها فراموش میکنیم این را، ومعلومست دنبالش، هزاران ناسپاسی و گناه آید
گاه میخندم به نوزادان ، دنیایشان اندک ،
گاه مکری ، آِید از جانش ،
به ظاهر درخفا بیرون بیاید کِرمی از جانش، که تا آتش بسوزانَد
بدون این تصور که چهار چشمِ شناور، رصد آرند کارش را
میکند آنرا که میخواهد
شاد از اینکه ندید هیچکس ،
اما نمیداند که او را خوب هم دیدند ولیکن ، به نوزادیش بخشیدند
او نمیداند ، چگونه والدینش ، به خود وامیگذارندش در این دوران
همان وقتی که در آن ذهن نوپایش ، خود را تصورمیکند تنها ،
و میگوید به خود : هرچه خواستم ، همان را میکنم حالا
حواس آندو بر او هست ولی اینکه چرا فرصت دهند اورا
یک دلیلش اینکه : ضعیف و دون و زارست ، رحمشان آید
دلیل دیگرش اینست : که در عمق وجودش ریزه کاری های شیرینی ست ،
که درعین شروری ، نمک میبارد ازآن خنده ی نوزاد
والدین هم با دلی پر رحم ، این جهالت را به او بخشند
با آن طنز و آن خنده ، بخشایند گناهش را
اینهم بهارِ پدرمادر، که به توبه ، سخت نزدیکست
.
.
.
دوباره دیدم عقلم را که حیران گشته، سرگشته،
به صحرای غمینه کربلا میزد
راستی ، گفتم کربلا
درآن محشرگه خونین ، اگر کم بود گناهها ،
یک بهار، کافیه کافی بود - برای توبه ای دیگر-
ولی آنجا گناهان بیشمارست
دگربهر گناهانی که شد ماه محرم ،
و دنبالش صَفَر،
تنها یک بهار، آنرا افاقه نیست
از سوی خدای مهربان ، دو تا بهار آمد(ربیع الاول و ثانی)
که بعد از آنهمه رسوایی و وحشیگری ،
هرکس که خواست ، آید
در بهار زندگی و توبه ای که ، ازسیاهی ها به نورآیند
مهلتی دیگر،
اگرچه هیچیک را ،
لیاقت را نبودش واقعاً درجان ، که سوی نور آید
خداست دیگر،
بندگان واقعی ی او در آن میدان ،
از لطف و تلاش " بَهر نشانی از هدایت " ، بقدریک سرسوزن ، مضائقه نکردند ،
زجانهاشان گذشتند وچه ها کردند
و اینک این خداست دیگر،
دوست دارد بندگانش را
خصوصاً آنکه با توبه بیاید سمت و سوی او
در بهاری نو،
از سیاهی ها بسوی نور
تا بیایند و وجود نحسشان را بس بشویانند ،
در این اَنهارِ ربانی
تا سفید گردد سیاهی های دلهاشان
ولی افسوس ، گروهی کم بیامد درکنار نهرِ زمزم وارِ توبه
آنقدر آن سیلِ سیه جانان ، درسیاهی های خود ماندند، تا مُردند
بهمن بیدقی 98/6/26
بسیار زیبا بود
جسارتا آهنگ عمودی ناسازی ندارد