بشنو از نی .نی زاسرار خداست
جان دیگرجامدات از نی جداست
نی.دوای درد و درمان من است
سوز صوتش راحت جان من است
نی غبار سینه از دل پردهد
سوز عشقست آنچه رانی سردهد
نی.نوای گریه را جیهون کند
اشک را در دیده ات پرخون کند
سینه خواهم چاک چاک از درد عشق
بانوای نی بگویم درد عشق
نی.نوای غربت ودلگیر هاست
نی کلید بسته برزنجیرهاست
شمع و نی هردوبه هم آراسته ان
چون که هر دوآتش پروانه ان
شمع بسوزد دجله راهامون کند
نی نوازد جمله را مجنون کند
نی هزاران فن دارد در عمل
هم نوازد .هم نویسدصدمثل
نی. نوای نینوا دارد هنوز
بس شهید درکربلادارد هنوز
سوز نی جمعیتی نالان کند
صوت نی جمعی دگرخندان کند
بس جدائیها و وصلت دیده است
بس کسان درکنج غربت دیده است
نی گهی سامان.گهی ویران کند
نی گهی وصل وگهی هجران کند
شرح حالی دارد این همچنان
ازجدائیهای وی از نیستان
کز نیستان تاجدایش ساختند
آتشی رادر درونش تاختند
هفت بند نی همه درد فراق
کین همه سوزش بود در اشتیاق
بس سخنها باشدش یر زیر لب
از نیستان وهوای نیمه شب
آنکسی که ازصوت نی خندان شود
گربداند درد وی حیران شود
بس خرابیهای دل آباد کرد
غصه هارو بردو دلهاشاد کرد
گر دمی را همنشین نی شوی
گرکه حسی در تو هست از وی شوی
توچه هستی که همه عالم زسر
پاک سوزانی سراپا تاکمر
چ.ن.وهب.اوصاف نی را ساز کرد
مولوی .را باخودش دمساز کرد
73/7/1 جاسک وهب رنجبر
------------------------------
بشنواز نی چون حکایت می کند
کزجدائیها شکایت می کند
کزنیستان تامراببریده اند
ازنفیرم مردو زن نالیده اند
سایه نویسی بسیار زیبا و هنرمندانه بود
دستمریزاد