میان خیمه یک سرباز ششماهه پریشانست
لبش خشک است و شاید، فکر بارش های باران است
صدای گریه اش می آید از آغاز عاشورا
و اکنون که اذان ظهر عاشوراست گریانست
عمو عباس می آید، کمی صبر و تحمل کن
فرات و علقمه این بار، در دست عموجان است
بخواب ای کودک شیرین زبانم، گریه کمتر کن
که در مشک عموجانت، یقین آبی فراوانست
مسوزان ای علی، قلب رباب و عمه زینب را
مگر این ظهر عاشورا، برایت عید قرانست
خبر آمد که دستان عمو را هم جدا کردند
دگر قطع امید آب شد، اینجا بیابانست
بیا بابا، علی این آخرین سرباز همراهت
گلویش در هوای لمس تیر و تیع برانست
ببین قنداقه اصغر، ببین لب های خشکش را
برای آب می نالد، دگر عمرش به پایانست
الا ای دشمن بی دین، اگر با من سر جنگ است
برای کودکم تنها همان یک جرعه درمانست
و با تیر سه بخش حرمله، ملعون این عالم
گلوی نارک اصغر، نشان تیر نادانست
غروب تلخ عاشورا، به روی نیزه دشمن
سری جا شد به سختی، که چنان خورشید رقصانست
سلامم بر تو ای باب الحوائج، ای علی اصغر
«رها» چون شیعیان، در سوگ تو بسیار نالانست
#بهروزقاسمی_رها
آیینی بسیار زیبا و شورانگیز بود
دستمریزاد
اجرتان با سقای کربلا