« عالِم به دنيا »
زِ صحبتهاي مخلوق و زِ تاريخي كه در دنياست
چنين عايد1 شود ما را ،كه عالِم2 دائماً تنهاست
هرآن عالم كه سابق بود،ليكن صحبتش تنهاست
هرآن جاهل كه بشنيدم،بگفتا صحبتش بيجاست
كس اَر عالم به دنيا شد، زِ دنيايش نبودي سود
وليكن ظاهرش اينست،كه نامش دائماً بر جاست
مداماً مردم جاهل ، زِ دنيا مي شوند خوشدل
به دنيا عالمان را خوشدلي،يك صحبت بيجاست
الا اي مرد روشندل ، مَده بر مال دنيا دل
كه سود مال دنيا عاقبت،يك دود و واويلاست3
خرابي جهان جانا ، زِ دست مردم دنيا است
به اين آتش كه ميسوزيم وبايد سوخت چون ازماست
برادر مال دنيا را ، بشـر محتاج مي باشد
ندانم از چه رو اين مال دنيا ،با بدان همراست4
به كار زشت ونقص وعيبِ مردم ديده ات بيناس
چرا آن ديده ات از نقص وعيب خويش،نابيناست
برادر فكر دنيا را رها كن ، تا كه بـتواني
كني فكري،رَوَي راهي كه عالم خرم از آنجاست
حسن از علم و حكمت توشه اي مي خواهد آن منزل
كه آن منزل زِ علم و حكمتِ اعلاتري برپاست
1- دريافت – سود 2- دانا- خردمند 3- افسوس- دريغا 4- همراه