سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        برجی در آتش

        شعری از

        محمد حسین پژوهنده

        از دفتر شعرناب نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۵۲ شماره ثبت ۷۴۵۷۰
          بازدید : ۵۱۰   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد حسین پژوهنده

        برج ترامپ در نیویورگ آتش گرفت و خانواده اش در آن بودند. جراید.
        گفت آتش گرفته برجی را
        که میان فلان خیابان است
        گفتم این آتشی که می بینی
        شعله هایش چنان فروزان است
        چشم گر واکنی ببینی آن،
        آتشی از دل فقیران است
        پول گرد آمده ز راه حرام
        آتش دوزخ گدازان است
        سحت و سود ریال و مال یتیم
        همچو آتش به نص قرآن است
        کودکی سوی برج کرد نگاه
        که فرازنده تا به کیوان است
        دیدم از سر کلاه او افتاد
        و پسر چشم او بر ایوان است
        گفتمش رو کلاه خود بردار
        که رباینده اش فراوان است
        پیش از این میگذاشتند کلاه
        بر سر آن که خود پریشان است
        لیک اکنون کلاه بر دارند
        وین هیولا نمونه از آن است
        گفت رندی کلاه را ول کن
        صحبت امروز قاپ تمبان است
        ################
        توضیح:
        قاپیدن . [ دَ ] (مص ) قاپ زدن .ربودن . ربودن به جلدی و چابکی . گرفتن چنانکه سگ پای درویش را، چنانکه لقمه و دیگر چیز را از دست کسی . از: لغتنامه دهخدا.
        ضمنا واژه قاب/قاپ در زبان قاینی به معنای بجول که استخوان مستطیلی در پای گوسفند هست، میباشد و در زمان قدیم با آن قمار میزدند و به این کار میگفتند بجول بازی. اسناد این را لیلاج میگفتند. گفته میشد : فلانی قاپ فلان کس را زد یا دزدید. و نیز میگفتند فلانی لیلاج این کار است یعنی میر و سرسالار .
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۱۸:۵۸
        درود بزرگوار
        مرگ بر آمريكا
        نفرين بر ترامپ ملعون خندانک خندانک خندانک
        مریم محبوب
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۰۸:۳۹
        درودتان باد خندانک

        خندانک خندانک خندانک
        احسان کریمیان علی آبادی
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۵۴
        درود بزرگوار
        خندانک خندانک
        جواد  رفیعی  (جواد)
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۲۵
        سلام بزرگوار
        بسیار زیباسرودید خندانک خندانک خندانک
        علی رفیــــعی وردنجانی
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۳۹
        سلام و عرض ادب استاد بزرگوار
        بسیار زیبا و پرمحتوا
        دستمریزاد
        در پناه خدا
        خندانک خندانک خندانک خندانک

        همایون طهماسبی (شوکران)
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۱۵:۵۶
        درودتان
        خندانک خندانک خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸ ۱۹:۱۹
        درود برشما........... خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        نادر امینی (امین)

        یکی از بزرگان اهل شعر درودی فرستاد برمن از روی مهر نبودم لایق حمو ثنای بندگان بباشم حقیری زشرمندگان سرودم تا که سنجم عهد خویش به اشک یتیمان پای افتاده پیش نه من آن نیک سرشتم در این روزگار ولی من کجا وسعدی روشن فکار کنون من درودی فرستم مریم که عادل بود کنیه اش چو عادل هماره بود با همه بنیه اش
        مدینه ولی زاده جوشقان

        تو ای آن که در قلب و روح منی اا خداوند حکمت خدای غنی اا به اطراف خود هم نگاهی بکن اا بتابان بر این سر زمین روشنی مدینه ولی زاده ی
        مریم عادلی

        درود برشما شاعر نیک سرشتتتت کاش دنیااز فکرتان مینوشت
        نادر امینی (امین)

        مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ورنه هرمرد تبهکار به جهان زنده بود لیک مرد فداکار فلکی زنده کند دست دردست فقیران دهد و خرج یتیمان بکند این چنین که رسم خردی درجهان زنده بود پیش یزدان همه از فقر وغنیآن برازنده بود نه ستم بیند و نه ستمکار بود عاقبت در پی عقبی رود پا زدنیا بکشد
        مریم عادلی

        دستها خالی اند ازسخا و سلامممممم هیچ چیز پس نجو ای نکومرد تام

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        3