« بي خبر »
آن بي خبر از عالم و از كون و مكان بود
آن بي خبر از ، مركز اسرار جهان بود
هركس كه ز اسرارجهان يك خبري گفت
در سطح جهان پُر هنر از نطق و بيان بود
هر كس نَبُدش4 يك خبر از مركز اسرار
آن فكر چو مرغش،به جهان بي طيران5 بود
اي آدم خاكي تو مشو غافل از اين فكر
فكر علما گِرد جهان گشت و روان بود
در دايره ي مُلك جهان ، هركه به فكرش
فكرش همه جا رهبر مخلوق جهان بود
در دايره ي مُلك جهان ، در ره عقبي
هر كس برود تير همان بر دو نشان بود
هركس به جهان خواب وخورش بود فراوان
در مركز اسرار جهان، چون حَيَوان6 بود
از خواب وخور مُلك جهان هركه غني شد
از عاقبت و فقر خودش ، آن نگران بود
اين طرز تفكر كه تو گفتي حسن امروز
اين طرز توگفتي و ز فكر ديگران بود
فكرت زكجا بود و دركت به كجاي است
فكرت به يقين در اثر بودن جان بود
جان دست تو نَـبْود ، مگر اين نكته نداني
جان دست همانست،كه خودخالق جان بود
آن خالق جان است ، جهان را همه معبود
فكر من و جانم همه در دست همان بود
بودي حسن از شاعري اندر ره توحيد
چون حافظ و سعدي،ز تو توحيد عيان بود
٭٭٭
4- نبودش 5- پرواز 6- جاندار – حيوانات
بسیار زیباااااا و دلنشین