« دست تو »
هر كه در كار خودش،بهره زِ كارش زِ تو كرد
هنر دست خود انگاشت4و فخرش زِ تو كرد
هر كه در كار فرومانده ، به ذلّت5 بـنشست
كار باطل زِ خودش بُد، گِله از دست تو كرد
هركه پامال زِفعل بشري گشت و زِبرگشتن كار
داد و فرياد زِ فعل تو و بـرگشت تو كرد
هر كه از كشمكش كار جهان ، سود رُبود
بر خودش فخر و مباهات، از اين هست تو كرد
رُستم و تير و كمانش ،كه بـشد شهرت شهر
دل خود را هدف تير تو و شست تو كرد
فتح و پيروزي هر كار از آن بود كه خود
هر چه مي داشت نديد از خود و پا بست توكرد
موسي (ع) و معجز آن يد بيضاش1 چه بود
غرق فرعون هلاكش چه داد،سامري ازدست توكرد
اين چه رمزي است، ميان تو و نمرود و خليل
سردي آتش نمرود چه بُد ، دست تو كرد
عجب اينس كه بشـر هر چه جلوتـر بـرود
بـيند آن را كه جلوتـر اثـر دست تو كرد
هر كه پامال شد از گردش و برگشتن كار
داد و فرياد ، زِ بـر گشتن از دست تو كرد
پافشاري نـنمايد حسن از رأي خودش
مي شمارد زِ تعجب ،كه چنين دست تو كرد
٭٭٭
4- تصور كرد 5- خواري