گفتند به حسین یا امامی
کوفه تو مرو که ره به دامی
کوفی نکند وفا به پیمان
نامرد کجا و لطف و احسان
مسلم که تو را پسر عمو بود
یک لحظه ز مَکرشان نیاسود
بردند به خفت و به خواری
آن پیک تو را به شرمساری
در نزد امیر ابن مرجان
آنکس که نبوده بدتر از آن
زنجیر به دست غل به گردن
صد زخم زتیغ جور بر تن
گوئی که ندیده اند تبارش
یا بی خبرند ز کِر د و کارش
اینک بشنو کلام جان را
خوشنود نما از آن روان را
اینگونه بگفت حسین (ع) به یاران
ای لشکریان و شیر مردان
این حکم ازل شده برایم
تا دل بدهم به دل رِبایم
پس جان ببرم بر او به تقدیم
از لشکرکوفیان نشد بیم
بر آنچه رضاست من رضایم
دانم که تفضلست بر آیم
این راه نه بر جلال و مال است
بیراه بود اگر خیال است
ما آمده ایم به حکم سبحان
تجدید کنیم به عهد و پیمان
این قوم فقط مرا بخواهند
برگشت کنندگان پناهند
باید که حسین رود بدین جنگ
زیرا که شده جهان بر او تنگ
باید که شود تنش لگد مال
زیرا که ز ظلم نگشته اغفال
باید که کمر به جنگ بندد
زیراکه خدایش این پسندد
چون لشکریان چنین شنیدند
پس جمله ز راه او بریدند
آنسان که حسین ماند و چندی
اما که نترس ز هر گزندی
این عده ی کم ولی به یک کیش
یک دل همگی بدون تشویش
از اصغر شیر خوار نالان
تا همچو حبیب شیر میدان
بر یاری دین شده کفن پوش
همراه حسین سلاح بر دوش
چشمان همه بر لطف الهی
ببریده از این جهان واهی
جانها همگی به کف نهاده
در پای حسین خود فتاده
عاشق شده و زخود بریده
جز دلبر خود کسی ندیده
این عده کم ولی به فرمان
از دفتر عشق همه غزل خوان
عشق تازه عروس و جمله داماد
یک یک ز وصال عشق دلشاد
با چشم چو عشق خود بدیدند
چون مرغ از این قفس پریدند
نوبت چو رسید بر یگانه
آن بلبل مست خو ش ترانه
شمشیر گرفت به کف - علی گفت
گوئی که علی متٌقی گفت
از لشکر کفر خون بها خواست
شمشیر زد و زکافران کاست
گوئی که علی به جنگ بدر است
یک تن نتوان ز تیغ او جست
از لشکر کفر کشته بسیار
افتادز تیغ او به یک بار
فرمود خدا به جبرئیل زود
برگو به حسین تو را نه این بود
ما از تو سهادتت بخواهیم
تعجیل نما که چشم به راهیم
خا موش نشین تو ای (شب افروز)
چون هست حدیث عشق جانسوز
////////////////////////////////////
شب افروز 5/5/79