آن شب بارانی...
که گل از نم نمِ باران بهاری نفسی تازه کشید،
تو به صد غمزه و ناز،
سوی من آمدی و
به تمنایِ پریشانیِ احوالِ دلم پرسیدی:
این صدا چیست که در کوچه بی عابر شب میپیچد؟
من گفتم:
-خوب اگر گوش کنی می شنوی!
که هوای دل من طوفانیست
باز با خلوت چشمان سیاه تو دلم درگیر است...
این صدا کشمکشِ پای دل و زنجیر است
که تورا میخواند!
گوش کن...!
میشنوی...
پس از این ختمِ کلامم این است،
نازنینم، تو نباشی زندگی ممکن نیست!
و هوایِ دل من، دائماً طوفانیست
گوش کن...!
میشنوی...
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
این صدا کشمکشِ پای دل و زنجیر است