« پناهگاه »
مكن تو معصيت آن،بِدان كه رضايش نيست
چو معصيت بكني،جز جحيم راهش نيست
گداي كوي رضايش بُدن ، شهان به رضا
كه هر گدا و شهي را ،بجز رضايش نيست
رضايتـش به تولاي آن جو به رضا
كه راه غير تولا ، در آن ولايتش نيست
كناره گيري از آن نيست ،راه صلح و صفا
رضايتش كه طلب كرد و در كنارش نيست
درِ ديار خـدا را ، بشـر بجو به رضا
كه جُست اندرآن ،كوكه در ديارش نيست
به آستانـه ي قربـش ، دلا تو باش رضا
مگر كسي كه رضا شد، در آستانش نيست
به انتظار رضـايـش ، خلايقنـد رضا
كه بود ، آنكه به عمرش در انتظارش نيست
زِ كار خيـر ، خلايق از آن شوند رضا
كي اس كه يك سركارش،به كردگارش نيست
چمن سراي جهان ،سبز از آن شود به رضا
چمن زِ خاك نرويد ،چو بر رضايش نيست
چمن سراي زمين ، را بـپاشد آب رضاش
كجاست سبزه ،كه آن ابر آبيارش نيست
خراب كار تو گردد ،گر آن نداد رضا
رضايتش نشنيدي ،خراب به كارش نيست
نفوذ دانـش مخلوق ، باشـدش به رضا
به غير راه نفوذش، نفوذ گاهش نيست
حسن به جنّت و قهرش، بگشته بود رضا
كه جز رضايت لطفش ،پناهگاهش نيست
٭٭٭
بسیار زیبااااااااااا