جمعه ۲ آذر
|
آخرین اشعار ناب شقایق رضازاده
|
وفا را
لوس ترین گربه ی شهر
توی آغوشت
هجی می کرد
وقتی سبیلهایش را
برای پرت شدن روی سینه ات
از ته قیچی می کرد
و هرچه بیشتر نوازشش می کردی و
به خودت می فشردی،
عاشقتر می شد و
چشمهایش
بیشتر برق می زد؛
بی خبر از این که
گربه صفتی را
پشت مردمک چشمهایت
پنهان کرده بودی و
درست
همان لحظه ای که
دست روی موهایش می کشیدی و
از دستپختش تعریف می کردی،
به فکر رفتن بودی و
می خواستی
تمام کوچه پس کوچه های شهر را
برای یافتن لقمه ای لذیذتر
زیر پا بگذاری!
و او
خوش باورانه
پنج شنبه ها
توی امامزاده
شمع روشن می کرد و
دعا میکرد
به پای هم
پیر بشوید!
بدون این که بداند
شاید روزی
گربه ها
رام بشوند
اما تا کنون
هیچ گربه صفتی
با دعا
پابند هیچ خانه ای
نشده است
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و جالب بود