پنجشنبه ۲۹ آذر
|
دفاتر شعر حسن مصطفایی دهنوی
آخرین اشعار ناب حسن مصطفایی دهنوی
|
« تاج شاهي »
اي كه بر سر نهي ،تاج شاهي
در نظـر دار ، لطف الهـي
بنده اي را به دنيـا نـباشد
بي نيازي ، زِ لطف الهـي
شكر يزدان كن اي بنده حق
حق تو را داده ، فرمان شاهي
ذكر يزدان كنند درشب و روز
بري1 و بحري2 و مرغ و ماهي
هـر بشـر را دهند اول عمر
اين تسلّط و اين تاج شاهي
اين دو نعمت ، به همراه نوزاد
مي دهنـد از امـور الهـي
اين شعوراست و عقل وجواني
من بخواندم بر اين تاج شاهي
جلوه ي حق ،نظر كن به دنيا
مُلك دنيا بُوَد جلوه گاهي
برسفيدي نظركن به يك عمر
تا كه بيرون رَوَي از سياهي
اي پسر ، شوق دنيا رها كن
تا زِ عقبـي بيابـي گواهي
هركه با دين و وجدان بسر بُرد
پادشاهـي كنـد در گدايـي
از قناعت توان گنج ، دريافت
گنج آن را نـباشد تباهـي
در تباهـي مردم، مكن ذوق
چون كه ذوقت كنن در تباهي
درحساب ازكسي حق مسوزان
تا نـسوزي به جُرم گناهـي
تاج شاهي، كه سربار خلقس
قدر آن كي بُوَد چون كلاهي
رنجِ شبهاي ، شب زنده داري
در پي آن بُوَد ، صبحگاهي
حكمت حق بـبين ،درد ما را
حق شفا مي دهد ،از گياهي
چونكه از معصيت ،توبه كردي
كوه عصيان3،ببخشن به كاهي
دل بده ، دستِ حكم الهي
تا زنـد از دلـت آن سياهي
آنچه از فيض حق، با نصيبس
بر وجود بشر ، نيك خواهـي
اي خوش آن بنده اي را به دنيا
لطف يزدان دهد ،جان پناهـي
اي بشر جلوه ي حق ،نظر كن
حق نظر داردت ، از تباهـي
از تباهي گر آيي ، تو بيرون
بِـه بُوَد ،از دو صد مُلك شاهي
عقل ، در مغـز آدم نـهادن
مغز هست،عقل را جايگاهي
مغزت از عقل ودانش سرشتن
مغز خود پُر مكن از گياهـي
چاه اگر آب ، از خود ندارد
جاي آن هست يك خشك چاهي
هركه با دانش و دين و تقواس
رؤيت1 آن شود ، مثل ماهـي
مار پُر زهر ،اگر داردت سود
گر به دستت سپارن ،نخواهي
اول كار دنيا ، چو ماهي است
زهر مارس در آخر، نه ماهي2
جان من ، رسم دنيا چنين شد
هيچ نَـبْود 3 به غير از تباهي
حيله و كينه و رسـم دنيـا
كي كند با بشر،نيك خواهي
هركه را نيكي و راستي هست
نَـبْود از جـور مردم رهايـي
هركه پست فطرت وزشتكارس
خود فرو مي رود در تباهـي
ظلم بر كس مكن، تا نـبيني
ظلمي از دست يك دل سياهي
شه4كه بر مملكت،تاج مُلكس
صلح بايد كند ، هر سياهـي
شه اگر آتش افـروز ملكس
دشمنش را دهـد جايگاهـي
هركه بر امر حق ، معتقد شد
كي كند تكيه بر امر شاهـي
هركه از فيض حق،بهره بر شد
دايم از حق ، نمايد گواهـي
اي خوشا ،گنج مُلك قناعت
اين خوشي كي بُوَد بهر شاهي
هركه در بند مالس به دنيا
مي رود عاقبت در تباهي
دستـت از مال دنيا ، نـشستي
مي نمايندش آخر كوتاهي
تا تواني زِ كَس دل مَسوزان
تا نـسوزي به جُرم5 گناهـي
چا6 مَـكَن بهر مردم زِ غفلت
تا زِ غفلت نيافتي به چاهي
هركه در فكر آزار خلق است
فكر نحسش7 كند اشتباهي
دستـت از مال دنيا تهي شد
نان طلب كن زِ لطف الهي
اي حسن ،گر گداي خدايي
صد گدا را دهي، ملك شاهي
٭٭٭
1- موجوداتي كه در خشكي زندگي مي كند 2- ماهيان و آبزيان 3- گناه- خطا
1- شكل- صورت 2- سر ماهي شيرين و دُمش تلخ است 3- نباشد 4- شاه 5- خطا- عصيان 6- چاه 7- بد اختر
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
حکیمانه و زیباست