دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر مرصاد رسولی(آسف)
آخرین اشعار ناب مرصاد رسولی(آسف)
|
میان آئینه منم ویا فسرده این غبار
از این من همیشگی از این خزان بی بهار
گذشتم و شکسته ام من این غرور مندرس
من این کسی که مانده در ورای شیشه ماندگار
کجا روم که از خودم رها شوم به یک نفس
نباشد این نباید و باید و بند و اضطرار
نه راحتی برای دل فراغتی برای جان
نبود و میکنم بسی فرار از پس فرار
دلی ندیده ام چرا برای شادی پر زند
همه پیِ غنی شدن برای کیسه در شمار
نه عشق مانده در هوا نه چشم در شکار گل
نبوده منتظر کسی میان کوچه بیقرار
به روبه رو برادر و به پشت سر رقیب هم
چرا نباشد آدمی برای یاری در کنار
به درک من نگنجد این به شهر پا برهنگان
چرا یکی به پشت زین نشسته همچو شهسوار
میان چشم مهربان گرگهای این گله
کجاست چشم با وفای آن سگ طلایه دار
کلاغ ها در آسمان قناری اندر این قفس
سرو سهی خمیده و شقایقان به روی دار
نه سر کسی به دست خود میان کوچه میبرد
نه مست می شود کسی ز جام لعل یک نگار
درون باغ های گل چه رشد میکند خسی
به سوگ گل بسی غمین نشسته بر گَوَن هَزار
تو از شکارچی و آن کمان او مکن هراس
که صید را در این زمان ببینی در فکر شکار
نه سوگ آن سیاوش و نه بیژن و منیژه ای
نه تیشه بر سنگ و نه در بیشه کسی به حال زار
نه خویش مانده آشنا نه دوست همراز کسی
نه از برای مغفرت دست نوازشی ز یار
در این زمانه ای دلم چرا زخود برون شدی
که تا ببینی بس بدی دراین خراب روزگار
تو خوش بمان برای خود درون آئینه نگر
که تا به انتها رسی عمر در آئینه گذار
آسف
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
مصرع ۲۱ اشتباه تایپی ندارد؟