« رأي نكو »
فيض خدا ، به بنده ي خود دائماً نكوست
الطاف حق،به بنده ي مجرم عجب نكوست
آنان كه ديده اند ، يكش را زِ صد هزار
بـنوشته انـد لطف خدا ، بـه زِ آبروست
آن خالقـي كه هستي ما هم ، زِ هست اوست
ديد بصر ، نفس زدن ما ، به دست اوست
دانا بُوَد كسـي كه به امـر خدا بُوَد
دانا نه آنكس است ،كه بر ضد رأي اوست
هـر آدمـي به رأي خودش معتقد بُوَد
آن آدمـس،كه رأي وي از امر و نهي اوست
هر كس كه شكر آن نـكند از صميم دل
گر مالك جهان شود، آخر شكست اوست
با دوستان معامله بنمـا ، نه دشمنان
دشمن به خود شد آنكه ،نـشد خاكزار دوست
من حق شناختم ، كه حقيقت بيان كنم
حق را هر آنكسي نـشناسد،همان عدوست6
من عاشقـم به عشقِ خداونـد بـي زوال7
عشقش به من فرو شده در استخوان و پوست
آن مِـي كه طاهر است و خدا گفته بهر ما
چون بنگريد آن مِـي طاهر در اين سبوست8
آن مِـي كه مي چشم ، ره معنايش مي روم
در راه سخت ، گر چه زِ خون دلم وضوست
روز ازل به لوح دلم ، مهـر دوست بود
تا روز حشر ، مهر وي اندر دلم فروست
آخر حسن ، تو رأي خودت را فروگذار
با رأي آن بسـاز ، همان رأي آن نكوست
٭٭٭
6- دشمن 7- فناء 8- كوزه سفالي
شورانگيز و زيبا بود