بختم رنگ پیراهنم
روحم رنگ پیراهنم
عشقم رنگ پیراهنم
سیاه سیاه
درمرامم فراموشی نبود
لحظه ای خاموشی نبود
سکوتم معنای نامردی نداشت
تنپوشم رنگ شادی نداشت
آن همه سال مگر فراموش شدنیست؟
آن همه مهر ومحبت مگر فروختنیست؟
گفتم تنهایم، تنهایم نکن، گفتم این دنیا چه ارزش دارد؟ تو رهایم نکن
این تصور خام بود، تنها ترشدم، رخت ماتم برتنم آتش شدم
آن همه سال سوختم و تنها شدم
بهترین سال های عمرم را به پایت سوختم، آتش شدم
این رسم، رسم دلدادگی بود؟عاشقی بود؟مردانگی بود؟
صبح تا به شب حسرت کشیدن شد کار من
بی وفایی و نامردمی دیدن شد کار من
رسم تو خیانت بود، دل فروشی بود، آری
در مرامت عشق فروشی بود، آری
پرسیدن از تو خطا ایست بسیار، اما، به راستی قیمت عشقم این بود آری؟
آن همه سال، لحظه ای فراموشی نبود کار من
عشق فروشی، دل فروشی نبود کار من
من فقط دانستم اگر عاشق شوم از ته قلب
یک سال که نه، صد سال هم گذشت از عاشقی فراموشی نباشد کار من
عاقبت تنها تر از تنها شدم
پشت سر ماتم زده سیه پوش عالم شدم
عمر و جوانیم به پایت سوخت
بهترین لحظه های زندگیم به پایت سوخت
اما بدان، خیانت تاوانی دارد که حد و اندازه ندارد
دل سوختن کاری ندارد اما، تاوانش پایان ندارد اما
اگر این رسم عالم باشد که وای بر حال مان
اگر این ترازوی عدالت باشد وای بر حال مان
اگر خدای عاشقان این چنین باشد وای بر حال مان
ای دنیا، اگر هر کس خیانت کرد و رفت وای بر حال تو
ای دل بیاموز که عشق و دلدادگی معنا ندارد
بی کسی آوارگی پایان ندارد
در نهایت آرزو دارم در آتش دلم بسوزی
همچو من در آتش بسوزی
عشق به تو آخر آتش زد به دل و جانم
مهر به تو آخر خاموش کرد دل و جانم
آرزو دارم دلت چون لحظه های زندگیم آرام نگیرد
و در آخر بدان، ایمان دارم، خیانت از تو تاوان می گیرد
چقدر زیبا وپر محتوا
خداقوت