الهی تبم را جفا سوز کن
دلم را پر از جلوه ی روز کن
به رنگت بپوشان خطایِ مرا
الهی نَفَس کن ، صدایِ مرا
الهی مرا از هوس ، پاک کن
به عشقت مرا سینه صدچاک کن
به جرم من ازعفو خود کن نگاه
سیاهم مکن عشقِ خورشید و ماه
خداوند بیناِی پوزش پذیر
گنه کار و کور از تو باشد دلیر
به غیرت ، مرا پاک کن ازغرور
نمی خواهم این غیرت بی حضور
مرا حس و حال رهایی بده
فضایی پر از روشنایی بده
ز هر نا بجایی جدایم بکن
بَدم، بنده ی بد صدایم نکن
اگر پُر، اگرحرفِ کم می زنم
خدایا به نام تو دم می زنم
مکن زشت، زیبا یِ زیبنده را
مکش آن چراغ فروزنده را
رهایم مکن در فضایِ فریب
مکن دست من را به بند غریب
به هر صورتی که قلم می زنم
به عشق و امید تو دم می زنم
اسیر نما و نمایش شدم
گرفتار مدح و ستایش شدم
زبانم پر از حرف تشویش شد
نگاهم چرا مصلحت کیش شد
حواسِ مرا پرکن از حس وحال
مینداز در رونق دل زوال
دل بی تو در ناله اش سوز نیست
نصیبش تب و آهِ پیروز نیست
مرا با ترازویِ عدلت نکش
به رحم وبه میزانِ فضلت بکش
محمد منش کن پیامِ مرا
حسینی روش کن قیامِ مرا
نصیبم می و دارِمنصورکن
مرا پیرِ میخانه ی نور کن
مرا سمت بزمِ شهیدان بکش
به میزان و میزِعزیزان بکش
خدا یا به آیینه پاکم بکن
درآیین عشقت به خاکم بکن
مناجاتی بسیار زیبا و شورانگیز بود