مجنوندا منــه سويليوراينـــدی بونه حــالــدی
قـــانون طبيعتـــده عجب ضابيطــه لــــر وار
پروانـــه گرك اوتـدا يانا وصلــی ماحــال دی
بول بول نه قَدَر ناله چكور تا گوله چاتسون
گول قسمت اولور خاره منه جای سؤال دی
صـــادق او نگارين آچيلان تورينه دوشمه
ديلـدن ايليشن عشقه قاچانماز بو ريوال دی
*****
ابانماه
1389
ان لحضه اي كه نگارم مژ هايش را برهم زد
در يك لحضه نا گهان مرا حال به حال كرد
نفس در سينه ام حبس شد ديگر نمي تواند ازاد شود
زبانم بند امد وحرفم نيمه تمام ماند
يوسف اگر با عشق خود ذليخا را پوساند
امروز او با ناوكي خون ذليخا را از من گرفت
من با چه طريقي بيان كنم كه
در يك ان مار افغي را به صورت اهويي ديدم
ظاهري اراسته دارد شبيه حور بهشتي است
لبخندش پر از غصه است و اغوشش ملال اور
افتخارم اين بود كه مجنون به عاشقي من نمي رسد
الان مجنونم مرا تمسخر ميكند كه اين چه حالي است
در قانون طبيعت عجب ضابطه هاي وجود دارد كه
پروانه بايد در اتش بسوزد وصلش محال است
بلبل چقدر ناله ميكشد تا به گل برسد
گل نصيب خار ميگردد براي من جاي سوال است
(صادق) به دام ان نگار گرفتار نشو
كسي كه از دل گرفتار شد رهايي ندارد اين روال است
دوستان گرامي اگر نتوانستم در ترجمه احساس واقعي شعر
را برسانم معذورم بداريد
خدا نگهدارتان