جمعه ۲ آذر
احمق جان و من شعری از رامین جهانگیرزاده
از دفتر معجون کلاغ نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۶ ۰۰:۳۴ شماره ثبت ۶۳۱۲۴
بازدید : ۷۸۸ | نظرات : ۲
|
دفاتر شعر رامین جهانگیرزاده
آخرین اشعار ناب رامین جهانگیرزاده
|
احمق جان و من
او احمق جان است
او احمق نیست
حماقتش قلبیست
که توپ بیسبال شده است
احمق جان وقتی که سرش می خارد
زبانش را در می آورد
تا گنجشکی که بر روی آن
لانه کرده است
پرواز کند
چشمهایش
وحشی ترین اسبهای جهان هستند
هیچ کس نمی تواند چشمهای او را رام کند
وقتی که عصبی می شود
انگشت بیست و یکمش را
به نشانه اعتراض بلند می کند
انگشت بیست و یکمش پاپیونیست
که همیشه از شماره هشت آویزان است
احمق جان وقتی که اختلال شخصیت پیدا می کند
بزرگترین شاعر جهان می شود
اثر هاله ای شعرهایش
به تمام شخصیتهای ریز و درشت
تاثیر می گذارد
بعضی وقتها سرد می شود
بعضی وقتها گرم می شود
این اختلاف دو قطبی آب و هوایش
اقلیمش را تغییر می دهد
اوتقلید نمی کند
او از سگ شدن بدش می آید
تعارض اندیشه هایش
تکانه هایی از گرایش متضاد او هستند
دوره پیش تناسلی مصراعهایش
خود شیفتگی را تجربه می کنند
وقتی که می خندد باران می بارد
وقتی که گریه می کند هوا خیلی گرم است
احمق جان هیچوقت
رویاهایش را بیدار نمی کند
او عاشق بادبادکهاییست
که در آخرین نبرد بادها درب و داغون شدند
همیشه از نبرد بادبادکها
با بادها سخن می گوید
احمق جان گرسنه است
به چشمانم زل زده
فلافل می خورد
با سس قرمزی
که رویشان مالیده است
می خندم
می خندد
و مردی که پشت سر ما نشسته است
آن هم به ما می خندد
ما چه قدر خنده داریم
وقتی که چشم در چشم هم
روبروی هم نشسته ایم
و هر دو داریم فلافل می خوریم
ها! ها! ها!
صاحب مغازه فلافلچی
فریاد می زند
–پسر بروآن آینه را پاک کن
امروز چه قدر کثیف شده است.
من همچنان می خندم
در درون آینه
من نیز می خندد
#رامین_جهانگیرزاده
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.