امشب پسرِ فاطمه در راز و نیاز است
گاهی نجف و گاه دلش سمتِ حجاز است
دردا که شبِ غمزده گان سخت دراز است
یاران سقیفه چه وقیحانه نشستند ...
آتش به درِ افتاده و دامانِ خلیلی
پاهایِ علی سست شد از ضربه یِ سیلی
دُردانه یِ پیغمبر و یک صورتِ نیلی
دستانِ ولی را به نخِ توطئه بستند ...
اینها همه نفرین شده یِ فاطمه بودند
بنچاق فدک را ز سرِ کینه ربودند
آتش به سراپرده یِ این خانه گشودند
دیوانه شدند و درِ میخانه شکستند ...
میخ است و درِ سوخته و سینه یِ زهرا
یک محسنِ شش ماهه و یک ماتمِ عظما
طفلانِ همگی مویه کنان در پیِ بابا
این قوم چرا اینهمه بی مایه و پستند ...
برگرد و بیا .. خانه پُر از آتش و دود است...
مادر ز چه رو صورتِ تو زخم و کبود است
برخیز ز جا حال چه هنگامِ سجود است
'دزدان همگی همرهِ این قافله هستند' ...
محشر شده و شاه پرِ عشق شکسته
جبریل و ملائک به زمین دسته به دسته
گویند به فرمانِ خدا با دلِ خسته
این بیخبران ناقضِ پیمانِ الستند ...
.
.
.
اِنسیّه یِ حورایی و سُکّانِ بهشتی
تو ... امِّ ابیهایی و ریحانه سرشتی
با خونِ مبارک وسطِ خانه نوشتی
'عهدی که روا بود دگر باره نبستند' ...
مهران ساغری
سلام برادربزرگوارم
بسیارعالی
ماجورباشید ان شاالله