آمدم شکوه کنم، ناله کنم، درد بگویم بروم
ناله از عاقبت رابطه ای سرد بگویم بروم
دل شده کان غم و زجر و عذابی که نگو
که من از چهره سرخی که شده زرد بگویم بروم
من که از یار جفاکار و ستم کار، دلم آزردست
پس من از غدر و خیانت که به من کرد بگویم بروم
روی خندان مرا بین که، به سیلی سرخ است
من از این خستگی هر شب و سردرد بگویم بروم
یار من بود ولی در بر اغیار به رقص آمده بود
آمدم قصه ی این جانی خونسرد بگویم بروم
او که هر بار پی بخشش من باز به دل آمده بود
تا چرا کردم اش اینبار چنین طرد بگویم بروم
او که هربار پی کهتر و بدتر دل هرزش میباخت
قصه آخر او، خاک یک شهر به سر کرد بگویم بروم
خاک یک شهر سر دلبر غدار کفایت بکند
شکر دادار که دل قطع نظر کرد، بگویم بروم
امید_م
- نام و فامیلی حقیقی یا مستعار! کامل خود را برای اعتبار هرچه بیشتر شخصیت ادبی و ضمانت و پاسداری از نوشته های خود و مکان و اعتبار سایت ادبی شعرناب در فضای مجازی تکمیل نمائید.مدیریت سایت