"ایران سرفراز"
با اینکه همچنان در آسمان تو هستم
اما چقدر زود
برای تو دلتنگ میشوم
وقتی که تازه چرخهای هواپیما
در انتهای باند
از سینهی تو جدا میشوند
و من برای تو دلتنگ میشوم
ای خاک عشق و راز
ایران سرفراز
آخر چگونه میشود
دلتنگ خاطر تو نباشم
وقتی که هیچکجا
خورشید از فراز دماوند سر نمیزند
عمر سفر دراز نیست
اندازهی دو هفتهی دوریست
اما دو هفته دوری عاشق چقدر طولانیست
مقصد
شهریست آنسوی دریاها
و فکر میکنم به شعرهای حضرت سهراب
در شهر من آیا
هرگز نگاه "پنجرهایی رو به تجلی" گشوده نبود؟
آیا
آبیتر است آسمان آنطرف آب؟
یا اینکه مردم آنجا
شاعرترند
از بچههای شهر خودم شیراز؟
مثل خلیج فارس
حال و هوای دست مردمشان شرجیست؟
ایران سرفراز
در چار فصل خاک تو
بوی گل همیشه بهار است
مهر تو با خط میخی
بر لوحهی حقوق بشر نقش است
در شان توست آیهی حب الوطن من الایمان
هویت شناسنامهی من
نام باصلابت توست
خاکت امانتیست گرانبار
در جسم عاشق فرزند کوچکت
هرگز روا مدار
با خاک غربت آمیزد
در طول راه
ذهنم فقط به تو مشغول است
تنها به ساعت برگشت فکر میکنم
باید بلیط آمدنم را
در جای مطمئن بگذارم
هر وقت آمدم
یک راست میروم امام رضا (ع)
کنار پنجرهی فولاد
آنجا برای مردم دنیا دخیل میبندم
و خود برای همیشه
در دامن تو پناهنده میشوم
غلامعلی همایونی "شمیم"