مهتاب کمیابست و شب گسترده دامن
شمعی بیاب ای درخیالت صبح روشن
دریاچه ها پرآب هستند وتوخوابی
لع لع زنان دنبال دنیای سرابی
دلداری از بی رحم وسر کش بر نیاید
جزسوختن ازنصل آتش بر نیاید
آبادی از تو بر نخیزد تا خرابی
کی کار عقلانی کند مست شرابی
حرمت نگهدارید مخلوق خدا را
یارند اینها دو لت و دین شما را
اهل سیه کاری وحق پوشی نباشید
خواب آور وداروی بیهوشی نباشید
من میوه ی کال درختان را نخورم
هر گز فریب تیره بختان را نخوردم
زاییده ی دوران سختی گر چه بودم
سختی کشیدم مرد بودم هر چه بودم
این باغ را طوفان نا محرم نگیرد
گلبرگ باغ شاد ما را غم نگیرد
شاید همین شاعر که اهل ادعا هست
تصویر سازی دارد و اهل صدا هست
شاید همین شاعر که شعرش مو بمو بود
دنبال ظاهر سازی و رنگ رفو بود
شاید همین شاعر که در بزم شما هست
شعرش خوشایند و خودش آدم نما هست
مرد حقیقت باور و بی ادعا کیست
صافی شده ازهر جهت، ای با صفا کیست
فردی که صدر مردم و اهل نظر بود
گفت از خدا از خود شناسی بیخبر بود
شخصی که عیب دیگران را فاش می کرد
ایکاش که در خود کمی کنکاش می کرد
مردم همین مو جود موهوم است آدم
تصویر نا مفهوم و مفهوم است آدم
سیمرغ باید شد نباید بوم باشی
حیف است حاکم باشی و محکوم باشی
تو نقطه ای از صورت حق هستی یا نه
یا ذره ای از نظم مطلق هستی یانه
مرد است هر که در مسیراعتدال است
کامل شود هر کس که دنبال کمال است
دنیا کویر لوت و جمعی در عتابند
سر چشمه می خواهند و دنبال سرابند
وقتی که گوشم باز و چشمم باز تر شد
دیدم که علم از جهل مشکل ساز تر شد
سیر تکامل قصه ی سیمرغ و قافست
جز اندکی در ما بقی شک و شکاف است
سی سال گشتم تا یکی را مرد دیدم
مردی که مردم را دگر گون کرد دیدم
هر باغ سبزی باغ سبز خرمی نیست
هرشعرشیرینی شراب فروغ آدمی نیست
پشت شعار مردمی مردم فریبند
دم از محبت می زنند و نا نجیبند
دل خوش مکن با خنده و گفتار شیرین
هر جام شیرینی ندارد کام شیرین
ای رهنوردان راهمان صد سال راه است
نیمی از این صد سال شب های سیاه است
در راهمان بسیار خارو سنگ پاره
از خارواز سنگ است دنیا پر شراره
چشم حقیقت بین و هوش تیز بین باش
هر ذره ای دارد توانی ،ریز بین باش
یکتا پرستان، از جدل پر هیز دارند
حق نیستند آنها که جنگ میز دارند
حکیمانه و زیباست