ديگرندارد با من اين دل سازگاري
كارش شده هرروزوشب بابيقراري
غافل شدم ازكارخودازدست اين دل
من خون دل سرميكشم هرشب تغاري
آخرچه ميجويددراين جان وُ تن من
چون كه ندارم ازخوداكنون اختياري !
ليل ونهاربايد نشينم پاي اشك اش
تاكي كنم با درد اوشب زنده داري
اوخوب وُبد هرگزنميداند چه باشد
عاشق شده بردختري باعجزوزاري !
عطري زندبرگونه هابا بوي گَندش
پُزميدهداورفته سويش خواستگاري
قربان جبيش چون تهي ازسكه باشد
دختردگرگرديده ازدست اش فراري !
گويم كه اي دل عاشقي ديوانه هستي
بس كن دگراين ره برايت گشته خواري
گوشش بدهكار چنين حرفي نباشد
كِز ميكند ازغصه او گوشه كناري !
پيشينه اش گويم ؟ ندارد شغل خوبي !
راننده است ماشين اويك اسب وُگاري
گاهي خمارِمي شود ،گاهي زافيون
گاهي نشسته پاي يك ميز قماري !
مكتب نرفته ! او اكابر خوانده هرشب !
دخترليسانس داردوكارش خانه داري
اي كاش كه اوميمُردوُراحت ميشدم من
تااينكه خود دفنش كنم دريك مزاري
هركس دلش سوزد براي اين دل من
آدرس دهد ، يك پيراخمووُ خماري !
s@rv
بارديگر فرارسيدن سال نو برشما مبارك . سالي شاد.نيك . موفق .سربلند همراه با سلامتي درپيش داشته باشيد