آتش زیر باران
یک آسمان ابرم و لیکن آفتابی
یک سینه بغض بارشم آبی آبی
چندیست زینجا من سفرکردم و رفتم
از هرچه دل بستن حذر کردم و رفتم
آنشب کزین دور بر پرواز کردم
فصل جدیدی در دلم آغاز کردم
من در حریم کودکی ها خانه دارم
با این دغل دنیا دلی بیگانه دارم
امشب چه غوغایی چه فریادیست در من
امشب که آتش زد در این بیچاره خرمن
من یک سبد تنهاییم را چیده بودم
از باغ جمع آشنا کوچیده بودم
من رفته بودم دور از اینجا تا افقها
من رفته بودم تا به عمق عمق دریا
من چشم هایم را به زشتی بسته بودم
من از همه حتی زبودن خسته بودم
من دیده بودم که زمین چرک و پلید است
دیدم شبق از کارهامان رو سپید است
من دیده بودم آسمانها تیره بودند
از بس به ظلمتهای اینجا خیره بودند
جایی که هر پرواز را ممنوع کردند
در سینه ها آواز را ممنوع کردند
دیدم هزاران آینه باهم شکستند
اما بروی زخمشان مرحم نبستند
اینجا کسی شبگرد مست کوچه ها نیست
میعاد ها زیر درخت آلوچه ها نیست
من حرفهای گنده ام را ریز کردم
در حنجره فریاد حلق آویز کردم
من دانه دانه دردهایم را شمردم
من قطره قطره خون دل رندانه خوردم
آتش به زیر ریزش باران که دیده
یک سینه آتش زیر اشک من تپیده
من چفت دندانهای خود را قفل کردم
من بارها با اشکهایم غسل کرد
همچون پر پروانه من پرکنده هستم
من از نگاه آسمان شرمنده هستم
من خلوتم را با کسی قسمت نکردم
هرگز چنین تنها و تک هجرت نکردم
من از شما خاموشیان خسته، ملولم
رنج شما همواره بربسته به کولم
همواره شب در پیش روتان خیمه بسته
آی چشمهاتان کور روز اینجا نشسته
این دستهاتان از چه چون بی برگ و شاخست
آخر چرا اندیشه هاتان سنگلاخ است
من در شما سبزینه های عشق دیدم
من بارها از شاخه هاتان مهر چیدم
آخر چرا در ترسهاتان پیله کردید؟
آخر چرا در چشمها وهم است و تردید؟
من باورم را در شماها پروراندم
من در شماها التهابم را نشاندم
من رفته هایم را دمی هم برنگشتم
پشت سرم را جانهادم من گذشتم
اما شما در من امیدم را شکستید
اندیشه های رشته ام از هم گسستید
زان پس درون انزوایم لانه کردم
ماندم انار دیده ام را دانه کردم
امشب ولی آرامشم از هم گسسته
بر شانه های خسته ام حجمی نشسته
حجمی که عمقش ریشه دارد در خیالم
امشب همه حجمی پر از فکر و سوالم
امشب چه غوغایی چه فریادیست در من
امشب که آتش زد در این بیچاره خرمن
به جمع ماخوش آمدید