کودکان کار
کودکی غمگین
کودکی تنها
کودکی غمگین و تنها که حکایت میکند از نامرادییهای این دنیا
کودکان کار
کودکان زارِ بی افکار
کودکان بی رخ و بی پرده و بیزار
که تمام آرزوشان گشته قرمز از چراغ قرمزِ ایستاده یِ بیدار
ودلشادند و دلخوش
بر خیابانهایِ پهنِ شهرِ دود آلوده یِ بسیار
یا به ماشینی که تند تند می رود از پیششان هر بار
بر نواهایی که می خوانندشان آهسته و غمبار
آری آری
این چنین است این جهان برکودکان کار واین دامان
که نشانده غصه ها برکامِ فرزندانِ این سامان
گفته بودم کودکی غمگین
کودکی تنها
کودکی که مانده است بر بستر راه ها
با نگاهی پُر ز راز و رمز
بیم آن دارد
که گردد رنگ راهش بار دیگر سبز
یاکه داروغه بسا طش را کند جمع و کند ا و را کنون یک عاجز پُر عجز
یاکه دیگر مردمان از وی نگیرند
غنچه ی زیبایی از گلهای یاس و نسترن پُر نغز
پس نباید اینچنین با شد
که گر باشد
دگر رویی نمی ماند به رخسارِ گل نیلوفر و عباس و هم آرنگ
که میگردد سیه رخسارشان از ردِ سیلی های رنگارنگ
کجایند مدعیان حقوق کودکانِ کار
بیایند و ببینند غنچه های پر پرِ نشکفته ی بسیار
کجایی ای رئیس وا لا ، تو ای مسئول ، تو ای سرور
ببین این غنچه ها از ظلم آدمها چگونه می شوند پرپر
ببین اینان چگونه می شوند تحقیر بر هر در
ببین اینان چگونه مثل شمعی نیمه جان در حالِ خاموشی
شدند خاکستری که آروزشان بوده آغوش محبتهایِ یک مادر
پس بپا خیزید
رئیسان مردمان باهم بپا خیزیید
آری آری بهتر این است که بپا خیزید
بپاخیزید و این عفریت زشت کودکان کار و کاری را بر ا ندازید
در این سامان برای نو نهالان مامن امنی بپا سازید
به فرداهای این سامان
کودک کاری نباشد بازهم درکار
کودکی تنها نباشد در کنار همره و همیار
کودکی غمگین نباشد حتی بی مقدار
واین است داستانِ کودکان کار
سلام
تلخ اما بسیارزیباست
احسنت