همه یِ عمر نگاهم به رهت غمگین است
بارِ این غصه به قلبم چقدر سنگین است
نازنین در طلبت خانه یِ دل ویران شد
بینوا مرغِ دلم مُضطر و سرگردان شد
من به نازِ نگهت.. دین و دلم باخته ام
خونِ دل خوردم و با هجرِ رخت ساخته ام
تیرِ مژگانِ سیاهت به دلم نیش انداخت
آمد و بر دلِ این شبزده تشویش انداخت
رویِ ایوانِ دلم گشتی و از نیکی بخت
دلِ بیچاره فدایت شد و از دستم رفت
گفته بودی که به من واله و شیدا نشوی !
نازنینا چه کنم ... در دلِ من جا نشوی ؟
منِ دیوانه به احساسِ تو مشتاق شدم..
دلِ من نرم شد و در صفِ عشّاق شدم
عشقِ من نیز.. هوسهایِ مرا افزون کرد
سیرتِ پاکِ تو این قلبِ مرا مجنون کرد !
رفتی و حُرمتِ این عشق نگهداشته ای..
عشقِ خود تا به ابد در دلِ من کاشته ای..
رفتی و سرو و چمن از گذرت بی تابند
بلبلان اَلکن و از غصه همه در خوابند
نسترن گریه کنان از غمِ تو می سوزد
نرگسِ مست ز هجرانِ تو لب می دوزد
منِ بیچاره که در کویِ تو بی مقدارم..
از همان روزِ ازل.. در طلبِ دیدارم...
از همان روز من آشفته یِ مویت گشتم
عاشقِ خلقتِ آن خُلقِ نکویت گشتم...
با همه سَرخوشم و از سرِ خود بیزارم
یارِ من رفته و من در گذرِ بازارم....
باید آیا بروم در پیِ عشقِ ازلی...؟
یا نشینم به تماشایِ بهارِ بدلی...؟
دلِ من خسته از این شهر و عروسکهایش
بار الها... کمکم کن...
که کنم پیدایش.....
مهران ساغری
بسیار زیبا و دلنشین بود