ساقیا....ما سرِ مِی خوردن مان حسّاسیم
همگی منتظرِ ساقیِ مان عبّاسیم ....
ساقیا .. میکده ات نام وَر و شاخص نیست
هر که نوشید یقین کرده مِی اَت خالص نیست
باده یِ ما رگِه و جوهره اش از نور است
لیک جامِ میِ تو .. ماحَصَلِ انگور است
حاصلِ مستیِ ما ذکرِ شب و همهمه است
اوجِ سرمستیِ ما .. خانقهِ علقمه است
جامِ عباس مِی اَش ارزش مردن دارد ...
آنکه خورده ست .. زِ نو رغبتِ بردن دارد
جامِ عبّاس شراب ورع و ایمان است
شهدِ آن باعثِ آسایشِ هر انسان است
هر که نوشیده از این ساغرِ بیرنگ و لعاب
شده مبهوت مِی و میکده و جام شراب..
لاجرم ما ز خُمِ کرب و بلا نوشیدیم ...
لاله گونیم .. ز بس در خُمِ وی جوشیدیم
گر چه بیخود شده ایم و همگی مِی زده ایم
مستِ مستیم ، ولی باز پیِ مِیکده ایم...
اینچنین نیست که با ناصیه نیرنگ زنیم
چونکه مستیم به ناموسِ کسی چنگ زنیم
خُمِ عبّاس پُر از خونِ دلِ مسکین است
آنکه خوردست براتِ نجفش تضمین است
ما که با باده یِ عبّاسِ علی در شعفیم
همگی جیره خور سفره ی شاهِ نجفیم
خودمان نیز در این دشتِ بلا وا ماندیم ...
همچو مجنون همگی در پیِ لیلا ماندیم
ما همه نوکرِ آن ساقی بی تزویریم....
عاقبت .... کنجِ همین میکده ها می میریم
شعر : مهران ساغری
سلام
بسیارزیباست