خاکِ بی جان بودم و روحش دمید، انسان شدم
برتر از حیوان و خوشبو تر ز هر ریحان شدم
صد هزار افسوس و هیهات که به دستان خودم
بنـده ای لبریـز از نسیانـی و عصیـان شــدم ..!
- - - - - - - . . . . . . . . - - - - - - -
سراغ دل کسی اینجا دگر از ما نمی گیرد
برای این منِ تنها به شب شعری نمی خواند
کجایی ای جوانی و شَـررهای پُر از شورم
کویری خشکم و خاری به صحرایم نمی روید
ــــــــ ـــــــ ـــــــــ ـــــــــــ ـــــــــــ
صبح و طلوع خورشید کز روی تو دمیده
این دل بسـان آهــو ، در دشت تـو رمیـده
اهلی شدم به چشمت ، ما مَران ز دامَش
سَـرو چَمان بُستـان ، در پـای تو خمیـده
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
شب رسید و غم من باز چه بسیار شده
مَـهِ من رفته و هم صحبت اغیار شده
من که سر حدِ جنونم، لب و چشمانش بود
چه شنید کز دل من، رهـزن و عیـار شده
......... - ........ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ .......
صبحِ شنبه آمد و وز نو شروع شد زندگی
سرخوشم از این قفس، از این طلوع بندگی
بار الها معرفت بخش و به دل ایمان بتاب
وا رَهَم از این هوس، از عمق این وابستگی
. ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ . ـ
گوشه ی چشمان تو امشب چرا شیطانی است
دل به دریایَت زدم ، اما عجب طوفانی است
گیسوانت خواب خوش را از شقایق ها ربود
دل سپردن بر گُسل های لبت ، ویرانی است