به نام خدا
بود در این سرزمین مهر خداوندگار
باغ به دور از خزان بود همیشه بهار
میوه فزون گشته بود در سبد باغبان
بود خدای زمین با همگان مهربان
مرد به هوش و خرد زیست به پروار خاک
داد به فرزند خویش مادر از آن شیر پاک
جمله فروزنده بود هر که به کردار خویش
باغ بنا شد به مهر مرگ فنا شد به کیش
چون که هزاره گذشت شاه در آن باغ زیست
گفت منم کردگار چون که مرا مرگ نیست
زاده ی اهریمنی چون که سخن داد گوش
شد به شکل کلاغ برد از آن مرد هوش
رفت به سجده نشست گفت خدایی تو شاه
مرگ به ما چیره شد نیست تو را هیچ گاه
شاه که این دیده بود خورد فریب کلاغ
داد به او هرچه بود، بود از آن جمله باغ
کرد بر آن سرزمین دسته کلاغی هجوم
مرگ بر این سرنوشت مرگ بر این بخت شوم
بر تن آن سرزمین خاست از آن تیره پر
همهمه و قار قار آنکه شود گوش کر
شد همه جا تیره پوش کوه و زمین و درخت
باغ فنا شد به کین کیش در آن بود سخت
غره که شد شاه در بیشه ی پروردگار
داد به ایشان همه درس در آن روزگار
گر چه فنا شد همه میوه و سبزی و باغ
لیک همان جا نهاد هسته ی میوه کلاغ
تا که خدا هست و این گردش در کهکشان
روید از آن هسته ها باغ دگر مهربان
کلاغ های زیادی هستند که می خواهند به باغ ما ضربه بزنند ولی خیلی از آنها در واقع فقط هسته ها را پخش می کنند.
جالب و زیباست