صبح
صبح بهاري و هواي مرغزار
موسم كوچ ايل ..
پدرم در پي برپا كردن "چادر"
مردم ايل همه دست به هم ..
مي كنند زندگي آباد ز نو
چه هوايى ....
مرغ ها نغمه خوان
زنبور عسل در پي شهد گل رز
مورچه ها در صف صبگاه حاضر ..
گاو ها در چراگاه مى كنند شكر خدا
گل پيچك دست حلقه كرده بر كندي بلوط پير ...
و كبوتران جشن پيوند دارند .....
چه هوايي !........ آواز خوش كبك و زنگوله ى ميش ..
و صداي ني چوپان از دور ، روح را صيقل مي دهد
بوي آويشن وحشي در همين نزديكي ...
آه چه بويى....... چه بويى !
بوي زندگي......
مادرم رفته به رود آب بياورد با مشك
دختر همسايه در "سياه چادر" نشسته و قوري چيني بدست ...
ابروانش همرنگ كتري چوپان ....سياه
گيسوانش غزلي بر وزن "فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن "
هل و چايي و گل قوري چه صفاي دارد
اما من مات بوي آويشن وحشي شده ام .....
كه در اين نزديكي روح مرا مشوش كرده
چه صدايي !
صداي برخورد النگوي دختر همسايه با قوري چيني ست
كه چنين كشش چشم مرا مي خواند
آه فهميدم ....!
دخترك گل آويشن سنجاق كرده بر موهايش...
پس اين بو از خرمن گيسوي رها مي آيد
خوش بحال اين باد.... كه چنين در مي آميزد با سر زلف ....
بيشتر بايد اين هوا را نفس كشيد ...
اصلا اين هوا را بايد خورد....
بوي زندگي ...... مي دهد!
دخترك ... چشمش به من بهت زد افتاد
خنديد ...
گاو ها مست شدند. ....
اسب ها شيهه كشيدن....
بز اهلي شد....!
بر دل تخته سنگ شقايق روييد ....!
بلبلان خنديدند...... و مار نيز
اما من هنوز مات بوي زلف هاي رها در باد...
در فكر صداي برخورد النگو با قوري چيني ....
و واكنش حيوانات به خنده دخترك بودم
مادرم از لب رود آمد با مشك پر از آب به دوش
ناگهان يادم آمد شاعري مي گفت ..
"دانه فلفل سياه ،خال مه رويان سياه""
#نورالدين_ولي