سالها این دل اسیر یار بود
همنشین دل ، به شب سی تار بود
یار هر شب تار و دل را کوک کرد
عقل را میبرد و آنرا پوک کرد
هر شب آمد بهر دل یک زخم داشت
کژ زخمه بر دل آن تار کاشت
عاقبت رفت با رقیب او یار شد
قاب عکسی بر دل و دیوار شد
****************
زخمها بر داشت دل بیمار من
تا سحر نالید هر شب تار من
هر شب آن تار نغمه ایی از شور زد
مرحمی بر آن دل رنجور زد
چون که زخمه را سیاوش میکشید
هر کس آمد سوی دل سر میکشید
هر کسی آمد طبیب و یار شد
نسخه پیچ آن دل و آن تار شد
این یکی گفت :ساز تو چپ میزند!
وآن یکی گفت :دل چرا دف میزند
هر که آمد زخمه ایی بر تار زد
نشتری بر ان دل بیمار زد
مردم شهر ،روی تار چنگ میزدند
بر دل چون شیشه ام سنگ میزدند
هر که آمد پودی از تارم بُرید
تار و پودی از دل زارم بُرید
عاقبت آن زخمها ،کارساز شد
درد آن تارم چو دل آغاز شد
کم کم، سی تار دل، سه تار شد
جمله رفتند ، تار هم بی یار شد
آخرین سیمی که بر آن تار بود
پُر ز احساس وصال یار بود
آنقدر از شور عشق ، شوریده زد
زخمها بر آن دل شوریده زد
تا که یک شب ، تار هم بی تار شد
همچو دل از داغ عشق بیمار شد
***********
سالهاست آن تار ودل بی کس شدند
در کمین مرگ ، چون کرکس شدند