الا ای کـــــودک تنهای مســـــکین
چراهرروزوشب هستی توغمگین
مگرآبی بدستت کس نداده ست
غذاخوردی ،هواسرداست وبادست
توداری جای آرامش ویا خواب
زوقت خواب تو بگذشت، بشتاب
تمام کودکان خوابند اینک
توزانودر بغل بنشسته ای تک
دراین گوشه به شبهای زمستان
دراین ایام بادوبرف وبوران
لباس گرم بینم درتنت نیست
خدایا فرق این کودک مگرچیست؟
به هر روزآیم وبینم بدینجای
نشسته روزنامه فرشش اینجای
نگاهش پرغم ودردست آری
بسویش میروم گردد فراری
خدایا قصه های درد واندوه
چرادراین دیاران گشته چون کوه؟
چرااین کودک بی جرم وعصیان
زقسمت دارد اوصددرد برجان؟
پدریامادری اورا مگرنیست؟
ویادستان رحمت سوی درچیست؟
مروتها،جوانمردی کجا رفت؟
که مابرسفره لقمه ی دستمان زفت؟
دهانمان پر،غذاهارنگ وارنگ
صدای چهچه وغهغه پرآهنگ
نوامان ،سازمان وبرگمان کوک
زبادآورده مالش کیست مشکوک؟
ویادرشک ودر شبه بیفتد؟
ویاازوحشتش هرگزنخفتد؟
دگرمردآنچه اجدادآوریدند
زراندوزی همه پیشه گزیدند
دراین ایام واز جورزمانه
طرب انگیز باشد پیرخانه
به لهوولعب مشغولست جانا
تودرشک ودوصد شبه چه مانا؟
چه گویم بیش ازاینها گربگویم
دهان بند آید ازاین گفت وگویم
ره غصه بگیرم وزچنین ها
چه گویم ازچنان هاوزچنین ها