پنجشنبه ۶ دی
بوسه و آه شعری از بهزاد ملک زاده
از دفتر خیال نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۷ دی ۱۳۹۵ ۲۳:۳۳ شماره ثبت ۵۲۵۹۷
بازدید : ۵۶۱ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب بهزاد ملک زاده
|
دست در دستانِ نم نم باران دارم و چشم به چشمانِ باد ,آنگاه که غلغلک خیس خدا را
حس می کنم و جادوی پیچ و تاب گیسوانت را ...
هر فصل که از راه میرسد , دلتنگ فصلی دیگر میشوم و هر ماه عاشق ماهی دیگر.
گاه و بیگاه سازِ بیخبریم را کوک میکنم , با جرعه ای از همان انگور قدیمی که هنوز بوی دستانت را میدهد و از برکت وجودش, عدمت را به سخره میگیرم.
هر بار که می آفرینمت , مرگم فرا میرسد و هر زمان که احساس لمست به دلم میاید ,
دستانم به خواب میرود. در حوالی این هوای بهاریِ پاییز ,فصل ها را گم کرده ام , رنگ ها را فراموش ...
من ماجراجوییم را با نسیمی که بوی تن تو را به خواب من آورده بود سر گرفتم و در
جست و جوی آن تمام
شکوفه های گیلاس را فرا خواندم .
گاهی به نیت فراموشیت فال حافظ میگیرم , نمیدانم! هر دفعه خوب در میاید ولی باز با هر تپش قلبم پیدایت میشود.
من همه این شکستن ها را از چشم آن پیرمرد میبینم , همان که از پشت عینک
شکسته اش ما را میپایید .
آه ..لعنت به آن بوسه ...
...لعنت به آن بوسه که اتفاق نیوفتاد
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.