تاكي مگر بايد خمارو خواب باشي
دل بسته ي شبهاي بي مهتاب باشي
تو زنده اي بگذار اين مردابهارا
چشمان من آبي مبين اين آبها را
هر گز نبا شد زنده درمرداب ماهي
بار دگر سر چشمه را در ياب ،ماهي
در قصه نه، در هسته داراي مقامي
خود راچرا باور نداري اي گرا مي
اي نقش رحماني اسير قاب تاكي
افسرده و شب خورده و بي تاب تاكي
بط نيستي بگذار اين تا لاب هارا
سيمرغ عشق خود مكن ، شب تا ب ها را
بر خيز از آيينه ات زنگار بردار
چشم طمع از رنگ بي مقدار بر دار
از دفتر دل پاك كن القابها را
تصوير حق ،بشكن تمام قاب هارا
پرواز كن وقتي فضا يي بر تو سازاست
خامي مكن وقتي، پرو با ل توباز است
پرواز كردن با گلِ آواز خوبست
كاري بكن اي نازنين تا ناز خوب است
برگ گلستاني ، چرا پژمرده باشي
مرغِ غزل خواني ،چرا دلمرده باشي
برخيز سرماي زمستاني تمام است
بيدار شو بيهوده خوابيدن حرامست
هر مرد ظاهر قيمتي مرد خدا نيست
اهل ولا بودن به تصوير و صدا نيست
شيطان خودش را مي كند تصوير زيبا
تا د ل فريبي ها كند با نقش گيرا
صورت پرستي كار انسان سفيه است
جوهر شناسي كار مردان فقيه است
ظاهرپسندي كار خلق است اي برادر
چشم خدا بين كي به دلق است اي برادر
با هيچكس عدل خدا خويشي ندارد
كاري به صورت هاي درويشي ندارد
تا اعتراضي مي شود بر كارهايت
خيزي سپند آسا چرا جانم فدايت
هر آدمي از خوي حيواني بري شد
هم از ملك بالا ترو هم از پري شد
هركس دلش روشن شود روشن ضمير است
هر كس كه امرش امر حق باشد امير است
كي هركه كبرش گل كند شيخ كبير است
كي هر كه جلد شير مي پوشد دلير ست
كي هر كه نام مرد بر خود بست مرد است
طوفان نديده در كجا در يا نورد است
دريا نوردي پيشه ي هر جاهلي نيست
تا نا خدا ماهر نباشد سا حلي نيست
چشمت ضعيف و شب فريب و ره خراب است
فكر چراغ شب بكن تا آفتاب است
اشعار من حرف بدون محتوا نيست
انديشه ا م زاييده ي باد هوانيست
هر جا كه نظمي پا بگيرد اتحاد است
هرجا پريشانيست محصول تضاد است
دلدادگان در رّد يكديگر نبا شيد
با احمقان خنگ خالي سر نباشيد
با هر سخن در ردّ يكديگر چرا ئيد
نظم آوران بهرچه طوفان مي سراييد
امروز روز عمر و فردا روز زيد است
كوچ زمستان رفته فردا كوچ عيد است
جان برا در زندگاني يك هوا نيست
دايم سوار و صدر بودن مال ما نيست
باردگرسرچشمه رادریاب ماهی