سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        باغ های توهم

        شعری از

        محمد حسن زاده

        از دفتر نقاب نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۵ شهريور ۱۳۹۰ ۱۴:۵۶ شماره ثبت ۴۹۶۶
          بازدید : ۱۴۳۰   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر محمد حسن زاده

         وقت شکنجه کردن یک مرد پاپتی است


        این طرز فکر در سر ما بمب ساعتی است


        این طرز فکر از هیجانی نهفته است


        اوحرفهای گفتنی اش را نگفته است


        -:چوپان که بودم از هیجان داد می زدم


        هی بر سر زمین و زمان داد می زدم


        احشام تحت سلطه ی من ، گوسفندها!


        من شاه بوده ام نه شبان ، دادمی زدم


        هی گوسفندها به دل رود می زدند


        من هم شبیه جانوران داد می زدم


        یکروز عصر دختری از رود می گذشت


        گفتم:نرو...که غرق...بمان ...داد می زدم


        رفت و به دست و پازدن... افتاد از نفس


        من نیز دل زدم به پریشانی ارس


        او یک پری است در دل این موجهای تند


        قدش بلند دامنش اطلس و مو بلوند


        من هیچ وقت دختر زیبا ندیده ام


        دیدم ولی شبیه پریها ندیده انم


        بر روی دستهای من از رود می گذشت


        خانم موبایلتان زده آهنگ شیش وهشت


        -(مکثی کشیده ,مرد در اینجا مردد است-)


        در بین جمع گفتن این چیز ها بد است


        خانم شما!که گوشیتان زنگ می زند


        روزی سگی به سمت تو هم سنگ می زند  


        -(مکثی دوباره مکرودروغ آفریده شد


        هی جمله های منطقی اش تند چیده شد)


        -:آری به روی دستهای من ازرود می گذشت


        آهسته بردمش به کناره به سمت دشت


        لب برلبش گذاشتم انگار مرده بود


        لب بر لبش گذاشته چون آب خورده بود


        (وجدان...صدای جیغ پیانو، صدای درد


        یک اعتراف...شهوت بی اختیارو مرد‍‍‍)


        -:نه روی دستهای من او جان سپرده بود


        ازبس که بازوان من او را فشرده بود


        -:[سنگش زنید این هیجان پایدار نیست


        الآن که وقت تبرئه درپای دار نیست]


        -:سنگم زنید ، شیوه ی مهمان نوازی است


        آدمکشی برای شما عین بازی است


        من بره ام که گرگیتان را چشیده ام


        من سفره ها بزرگیتان را چشیده ام


        سگها همیشه پای مرا لیس می زدند


        -[هی سنگ و سنگ بر سر سادیسمی زدند


        چوپان نبود بره ای از جنس گرگ بود


        گرگی که گله را به تباهی کشانده زود


        چوپان به یک توهم مفرط دچار بود


        چون بمب مرگ در صدد انفجار بود


        شیطان...صدای حنجره ی خوکی الکس


        شهوت...جنون...شراب ...پراکندگی اکس


        هی سنگ وسنگ برسراو سنگ می زدند


        همسایه های دور و بری زنگ می زدند


        ابلیسها به معرکه وارد شدند و بعد


         با خون تمام محوطه رارنگ می زدند


        بارقص نور در هیجان ...انتشار وهم


        دیوانه وار ساز بد آهنگ می زدند


        مکثی کشیده ]-:مرده ای آتش گرفته است


        خاکسترش به رود ... [دم از گنگ می زدند


        یک لحظه بعد حکم به اجرا درآمدو


         خون و اجاق و دود به هم چنگ می زدند


         بعدش تمام شهر پراز روزنامه شد


        هی مجریان بخش خبر ونگ می زدند:


        ‹‹مردی که از توهم یک دشت خسته بود


        در باغهای اکس و ال اس دی نشسته بود››

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۴ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        محمد دهقانی هلان

        ،

        میثم دانایی

        ،

        محمد حسن زاده

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        4