جرم عاشقی
هنوز هم یک شنبه های بهشت را
در میعاد گاه قرارمان
تکرار می کنم.
وبا شاخه ای میخک
چشم براه آمدنت
غروب را
روی همان نیمکت کهنه
به دار می آویزم و
آنگاه ؛
بدبین می شوم ؛ به هفت روز هفته و
تیک تاک ساعتی
که چون من
خمیازه می کشد.
از هر که فکر کنی سراغت را گرفته ام.
حتی باد ؛
بوی گیسوان پریشانت را
از من دریغ کرد.
نمی دانم نشانی ات را
در کدامین کوچه ی دلواپسی جا گذاشته ام.
حالا بیا و ببین!
دیگر از هراس این کوچه نشینان دندان گرد
هیچ ستاره ای را رصد نمی کنم.
به گمانم طلسم شده ام ؛
به افسون چشم های شورشان .
آهای هیوا!
یقین دارم ؛ کسی هوای رسیدنمان را
مسموم کرده است.
هی گفتم ؛ خنده هایت را بر این باد غماز بپوشان و
اسپند بریز !
وتو باز می خندیدی و
من ؛
تنها ؛
تمام دلشوره های دریا را
مزمزه می کردم.
حالا ؛
بعد از ؛ اینهمه سال
اینهمه دوری
اینهمه صبوری
دیگر فرقی نمی کند ؛
باران ببارد ؛
یا در هجوم وحشیانه ی باد
به جرم عاشقی
سنگ سار شوم.
هنوز هم ؛
به بوی میخک های به بند کشیده ات نفس می کشم.
ها . . . هیوا !
دردت به جان بی قرار من ؛ خسته ام!
به گمانم باید ؛
آخرین سروده هایم را
به باد بسپارم.
سروده شده در : خوزستان - ایذه
89/5/1 ساعت 1:56دقیقه ی بامداد
از مجموعه ی هیوا در باد
~~~~~~~~~~~
هنوز هم یک شنبه های بهشت را
در میعاد گاه قرارمان
تکرار می کنم.
آیا این یکشنبه ها رمز و رازیست؟چه سِری در آن نهفته؟ قصه یِ کلیسا و یکشنبه ها و پارادایسِ و پاردایسِ چه مأوایست؟
فردوس،پردیس،پارادیس ( بهشت معنا میدهند و در لاتین و پارسی یک صورت است) دُرُست عکسِ آن.که یک دیو و زشتی هفت شبانه روز با عطر و میخک به انتظارِ ابالیشِ اساطیریست
ابلیس _ عربی
دیابلس یا دیابلوس _ یونانی
ابالیش _ پهلوی،ایرانی( زندیقی،زرتشتی)
اینکه کدام یک از لحاظ زمانی بر دیگری متأثر بوده و بر آن ریشه تشیید یافته،مشخص نیست
اینان یک معنایند یک زشتیِ صورت.
تیک تاک ساعتی
که چون من
خمیازه می کشد.
یک تشخیصِ زیبا و ساعتی که چون غارِ جاوید، خمیازه میکشد
هی گفتم ؛ خنده هایت را بر این باد غماز بپوشان و
اسپند بریز !
یک سنت و فرهنگ ایرانی را فریاد میزند، حکایت اسپند و چشم زخم و شکستنِ تخم مرغی و خنده یِ سارِ تنها
یکشنبه هایِ گیلاس
آن یکشَبه هایِ دار
تو
بودی
که زاده میشُدی
هیچ ستاره ای را رصد نمی کنم.
به گمانم طلسم شده ام ؛
ستاره و رصد و طلسم...مراعاتی بینظیر
_______________
من عاشقِ اینَم که بِگی عاشقت هستم
با ناز بِگی که، پَریِ روزِ اَلَستَم
هر وقت که شانه بِزَنی مویِ سیاهت:
آن لحظه بگویی که تو را سخت،پَرَستَم
در آیِنه وقتی رُژِ قرمز به لَبَت هست:
با عشوه بگویی که به پایِ تو نشستم
یا زردترین رنگِ گُلِ گیسِ سَرَت را:
از نو بگذاری و بگی تازه بِبَستم
هی تاب دهی موی و کُنی خنده و گویی:
یکشَنبه شُدَس، باز بِده دستو بِدَستم
سَر را بُگُذاری به رویِ،شونَمو آنوقت:
در خوابِ خیالَت،بگی آشفته و مَستَم
عمری شُده در خاطرِ شبهایِ مَنی،که:
دِلمُرده و افسرده و پژمرده و خَستَم
✍️ عیسی نصراللهی