يکشنبه ۲ دی
|
دفاتر شعر مسعود ولی عرب(آرمان ایرانشهر)
آخرین اشعار ناب مسعود ولی عرب(آرمان ایرانشهر)
|
شهدختی از تبار فاتحان دشت بی مرگی آسمان غبار آلود خورشید نگاهش تیره و تار دَست باد همچون دَست نامردی فُرو می خورد بر روی خاک بسآن آهویی رَمیده در دشت بی کران آسمان ها پنهان از این هیاهوی ستروگ بسآن بید مجنونی لرزه بر اندام عشق افتاد به سختی درد هجران را می نگارم می سپارم در خاطرم این بار پیش از این ها شیفته بودم شیفته آن پَری چِهر زرین موی ماهپاره هر چند او شَهزادی بود شَهدختی از تبار فاتحان دشت بی مرگی در نگاهش می دیدم بغض آهوی مستی که گم کرده بود در طوفان راه خویشتن را *** او هر چه بود اما... *** با آرمان من عِناد و کینه دیرینه داشت تنفر از تاریخ و فرهنگ ایران پارینه داشت کور باد و دور باد هر که خاکِ ایرانشهر را نمی خواهد ببیند آباد امروز خوش است! فردا هر چه بادا باد. *** شوشتر/ بندمیزان / ماهپاریون 29 خرداد ماه 1395
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
دلنوشته زیبا
زنده باد ایران