« مسافر »
چه ناخوش !
به غلتاغلتِ نرمْ آهن بر این ریل
قطاری سر نمی گیراند امشب
لالاییِ تنهایی اش را ...
در این سردْ کوپه یِ بی پیکرِ ـــــ
ــــ ماننده به ناووس
چه غمگین !
نمی خواند خیالم را
قناریِ نفسْ نامرده ای سوج
به نایی نامأنوس
به ناقوسِ نغمکی شاید امیدآلود ...
بخواب ای چشم، ای طفلِ بی تاب
ببر آن لحظه از یاد
بمیران نفس هایِ قوافی را در سینه یِ خویش
نخوان دیگرش شعر هر دم پریشان
بشوران در قوامیِ قدیمیِ ترانه
"تو ای پری کجایی ؟"
پریِ جان پریشم ، پریشانم کجایی ؟...
خداحافظ ای جامانده در تصویر جدایی
خداحافظ ای جبرِ سختِ هر سکوتم
خداحافظ ای ناخواستهْ قلبم را به تکرار ...
همین صبحِ فردا
که من به همراهِ ستمکاریِ یادت
جامه دان در دست داریم
با قناریانی مرده در جان
و قارقاری در قفس هایِ سینه مان به سوغات
قساوت با قلبی شکسته
به استقبال می آید
چه ویران !
با سرودِ روزگارِ چشم در راهیش
با نویدِ عزلتی بی سرانجام
که تو... اَم ، هرگز نمی آیی نمی آیی ...
چه بی طاقت !
به لنگرکوبِ طاقِ آسمانم
هلالِ ماهِ نویِ نرگسانم
به گِل ننشیند هرگز
گُلْ ناوِ آواره یِ آن کهکشانم ؛
که من موج موجم به خواهش
به رنجِ برکه هایِ خیس گریه
خدایااااا !
در بیت النار چشمم
به هر سوزی که می لرزانم آن
تصویرِ مانده در ایستگاه آخِرینِ آهنی را
در نمی گیراندم آتش
به شامِ تیره روزم ...
من امشب
با تأسی از تاسِ بادهایِ یأسِ شبانه
که می کوبند و می بیزند و می ریزند
قطره های اشک را
دانه ، دانه ،
میـــــــــــــــــــبارم
منم ملاحِ اَبرک هایِ خاموش وُ
باران هایِ پشتِ باران ...
غریقم دمی
در پرسه یِ پرچین هایِ پاورچین و پاورچینِ ـــــ
ــــ این غم هایِ قمرچینِ ـــــ
ــــ این قطار بی قلبِ جدایی
این هوهو و چی چیِ چاهِ بابلی
این چمانِ در خود خرامِ بی مروّت
که برچیده از لبانم چاووشِ ـــــ
ـــــ تو ای پری کجایی یِ ـــــ
ـــــ پریْ دارْچَکِ ـــــ
ـــــ سراشیبِ چاهِ چشمم را
در بنِ چنبرگاهِ چاکنایم
به طنینِ طنابِ نت هایِ ـــــ
ـــــ خاموشِ خوابش
به لبْ لالایِ لالایی ...
به بوسْ لالا وُ هو هو ...
به جانْ لالایِ چی چی ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ناووس : قبر ، گور ، دخمه
سوج : سوز
قوافی : جمع قافیه
قوامی : خواننده ترانه تو ای پری کجایی
عزلت : تنهایی ، گوشه گیری ، انزوا
ناو : کشتی
بیت النار : آتشکده ، آتشگاه گبران ( این واژه عربی را صرفا به خاطر سوز موسیقیایی که به شعرم می داد استفاده نمودم هر چند اغلب ناگزیرییم به استفاده از واژه های عربی متداول )
تأسی : پیروی کردن ، اقتدا کردن
تاس : تلواسه و اضطراب و بی طاقتی ، اندوه ملالت و بی قراری
می بیزند : بیختن ، الک کردن ، غربال کردن
ملاح : کشتی بان ، ناخدا
چمان : راه رفتن به ناز و زیبایی
خرام : رفتار از روی ناز و زیبایی ، وفای به وعده
چاووش : کسی که پیشاپیش قافله یا لشکر حرکت می کرد و آمدن آنان را با صدای بلند اعلام می کرد
دارچک : نوعی درختچه که شیب کوه ها می روید و شاخه های افشانش منظری شبیه مردمکان چشم داشت در خیالم ، و کنایه از هاروت و ماروت دو فرشته ی مغضوب سراشیب از چاه بابل
چنبر : حلقه ، محیط دایره ، طوق ، گردنبند
چاکنای : دهانه یا مدخل نای که تارهای صوتی در آن قرار دارد