ای شعر بیتابم بیا امشب به بالینم
یک ماجرای تازه در من صحنه سازی کن
دفتر ، قلم، سیگار ، فندک ، در کنارم هست
با واژه های درد، تو ، من ، عشق ، بازی کن
ای درد پنهانم چرا ساکت شدی امشب؟
ای غدهٔ بی رحمِ چرک آلودهٔ بدخیم
زندانی ام کن در میان بند های خود
ای نانجیبِ بی صفت، ای بدترین دژخیم
رو کن تمام آنچه را در چنته ات داری
بزمی میان کاخ تنهاییم برپا کن
قربانی ام کن پیش پای دوستانت بعد
با تکه های حنجرم تصنیف اجرا کن
اصلا بیا امشب خودت معشوقه من باش
در بسترم مانند یک زن عشق بازی کن
دستی بکش در بین مو هایم بسوزانم
کبریت شو با جان خرمن عشق بازی کن
نه خسته ام از بس که عاشق بوده ام٬ اینبار
تو عاشق من باش ٬ من معشوق خواهم شد
یک عمر از من انتقامت را گرفتی تو
شاید بساطی هم برای من فراهم شد
یک عمر جان دادی به هر بی جان بی احساس
ازجان خود جان می دهم امشب وجودت را
با واژه آتش می کشیدی بر همه دنیا
امشب به آتش می کشم بود و نبودت را
امشب ترک های لبت با اشک می سوزد
حالا تو هم طعم عطش را مزّه خواهی کرد
آن کاخ زیبایی که با جانت بنا کردی
قربانی هر لرزه و پس لرزه خواهی کرد
حالا تو هم مانند من معتاد خواهی شد
هی کام می گیری و هی ناکام می مانی
سیگارها در پیش پایت کوه می سازند
می سوزی و در آتش خود خام می مانی
تب میکنی سنگینی داغ حسادت را
چشمان خیست با صدای آه می خوابند
هی پنجه خالی میزنی هی اشک می ریزی
خفاش ها هرشب کنار ماه می خوابند
هی زیر لب شعری برایت تازه خواهد شد
هی زیر لب تکرار در تکرار در تکرار
هی پنجره هی قرص هی تیغ و رگ دستت
هی خودکشی ٬ اینبار نه ٬ اینبار نه ٬ اینبار
هر شب کنار پنجره تا صبح بیداری
از بغض های بیصدا غم باد می گیری
دفتر ٬ قلم ٬سیگار٬فندک٬ شعر می گویی
حالا تو هم عاشق شدن را یاد می گیری
منصور یال وردی
درودددددددد
بسیارزیبا بود