(به امید فراگیر شدن «انسانیت جهانی و فرادینی»)
آسمان احساس و انسانیت
کاش! اقیانوس غم بودم، امّا
جامِ هیچ عشق و دلی
نمیشکست هیچ هنگام؛
کاش! همهْ باران اشک بودم، ولی شبنمی
زِ چشم غنچههای یتیم...،
جاری نمیگشت در هیچ جایْ!
کاش! کوهستان استقامت بودم
تا جای دردمندان، میکشیدم درد!
کاش! به شمارِ پرستوهای
سربهدارِ
پُرشُکوه تاریخ،
آن سربهدارانِ رهِ
آزادی و
و انسانیت و روشنگری...،
جان میداشتم تا جای آنان،
به صلیب و آتش میکشیدند مرا!
کاش! اسباببازیها میشدم تا شادی
به دل کودکان، سفر میکرد،
کودکانی گداخته در حسرت،
حسرتِ حتّی غذای
فتاده بر زمین!!!
کاش! لالاییها همهْ من بودم
تا میسرودند مرا
در گوش «کودکانِ کار»!
کاش! آغوش گرم مادران بودم
تا آرام گیرند در من، غنچههای بییار،
یخزدگانِ سرمای
قهر روزگار!!!
کاش! داراییها، همهْ من بودم
تا پرندگانی بینوا، به تنفروشی...
نمیدادند تن،
و شیرانی پُرنیاز، نمیگشتند اسیرِ
بِزِه و شرم و
اعتیاد و بند...!!!
...کاش! و ای کاش! جنبشها، همهْ من بودم،
سرودها، فریادها،
کشتهها، بیگورها...
همهْ من بودم،
همه
من بودم؛
کاش! نالههای
بیصدا و خسته،
زخمهای کهنه،
دلهای شکسته،
شکمهای گرسنه،
روانهای فسرده،
نگاههای پژمرده...
همه و همه،
من بودم، من بودم
تا هیچ جانداری،
خواه انسان، گیاه یا حیوان،
ذرّهای، لحظهای،
آزرده نمیگشت درین ویرانهسَرای،
دلش نمیلرزید درین
آشوبسرای!!!
ای کاش!
کاش!
کاشکی!
ای کاش...!
مهر 1388 خورشیدی
مهرداد شیدای سمنانی
(مهدی انصاری سمنانی)
.کاش! کاش!
کاش! جنبشها، همه، من بودم
خروشها، فریادها،
کشتهها، بیگورها...
همه، من بودم،
همه،
من بودم!!!
کاش! نالههای بیصدا
زخمهای کهنه،
آههای خسته،
شکمهای گرسنه،
روانهای فسرده،
نگاههای پژمرده...
همه و همه،
من بودم؛ من بودم
تا هیچ جانداری،
خواه انسان، گیاه یا حیوان،
ذرّهای، لحظهای
آزرده نمیگشت درین ویرانهسَرای،
دلش نمیلرزید درین آشوبسرای!!!
درودهاااااا
بسیارزیبا بود
وبراستی ای کاش.......................