« مجالِ عشق »
ـــ بهْ آیین
با من بیا
بگذار بر کفِ من الواحِ دستت را
و رسالت
بر این بسودنی ترین عشق
تمام کن
که برایِ ابد
اعجاز در آستین تو نمی ماند
و نه در یدِ بیضایت ...
محضِ رضایِ خدا
دست دراز کن
که یازیدنِ بر محورِ سهل
آرِستنِ بر چرخِ آسودگی ست ؛
تا چه گرد خواهد چرخید ؟
و نه هرگز دری
بر این پاشنه که می پنداریش ؛
تیماجِ طلب
تا چه زمان از گوشه یِ لب آویزان ؟
و رقصِ تمنّا گردِ آذرِ چشم
تا چه وقت شوقانه می شرارد ؟
چنین نبودست و چنان نمی ماند
در مجالش دریاب دم را
گاهی که گذشت بگذشت
باز نتوان جُستی اش به نشانی
یا به رنگ
و حتّی اندک یادی ...
بی شایبه ترین عشق منم
بنوشم
ـــ اکنون ـــ
که شعله ورترین شرابم
در ساغرِ پر شوکت هستی .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به آیین : کسی که دین و آیین خوب دارد
الواح دست : اشاره به دو لوح ده فرمان حضرت موسی (دو دست و ده انگشت!) و بر کف دست چه خطوط سرنوشتی که نوشته نشده ! کف بین نیستم اما اینطور شنیدم
بسودنی : لمس کردنی ، قابل و در خور لمس کردن ، ملموس
اعجاز : معجزه ، خرق عادت
یدبیضا : دست تابان یکی از معجزات حضرت موسی
یازیدن : دست انداختن به چیزی
سهل : آسان
آرستن : توانستن
تیماج : چرم ( در قدیم بر پوست و چرم دباغی شده می نگاشتند و تیماج طلب نامه ای پر خواهش و تمناست که عاشق چون کبوتر به لب (نوک) گرفته است
بی شایبه : بی شک ، بی آلودگی
ناگهان به سرم زد فعالیت های ادبی ام را با نام مستعار هنری که به انتخاب خودم است ادامه دهم
و بی مقدمه یک اسم برای خودم انتخاب کردم
... مصلحت دیدم نام یک ایرانی برای شاعری فارسی زبان باشد
... اگر نه هویت واقعی خودم را دوست دارم
رودونا نام یکی از شاهدختان هخامنشی ست و کیارنگ به معنای سفید ، پاکیزه و لطیف است