« تاریخ »
بر زبانِ تاریخ
دشنامچه ای دُژَم می چربد ؛
نه از آن گونه پست
که به حوالتِ دهانی بی مایه
فرو بریم
و نه آن قدر بلند
که به غیرتِ گوشی کر خفته اش خوانیم ! ...
به اندازه
وچنان از دلِ صبر
قمیصِ خواب را درز گرفتیم
بر تنِ این قیلوله بندِ دوقوزی
که هیچ بعد از این
دیوچگان و
پریچگان را
توانِ تمایز ...
هیهات !
و دیگر
همگان در خفقان ؛
دست به گریبان به مغاکِ درون شدیم
چه با خفتِ خویش محشور !
چه بر مرده ریگ خویش مفتخر !
در پسِ پشتِ خاکریزی ؛
به وسعتِ کورش
دم از حقیقت و دوستی زدیم
و از بسِ لالایی شهرزادِ مستِ درون
بیخِ خیزرانیِ وهن را
خواب آمدیم