غزل جام عاشقان
در ظاهرِ حرفِ دلت ، غذا و آب می شــــوی
تا می رسد عطرِ گلت ، چرا سراب می شوی؟
وعده نده بی درد سر ، نکش گمانم در خطر
جوشش چشمه بی ثمر ، نقشِ مذاب می شوی
از دوریِ و دنج سفر ، تشنه لبم زکام تر
تا می رسم بارِ دگر ، خانه خراب می شوی
دیوانه وارِ دیدنت ، خندیدن و گل گفتنت
مدیونِ آن گل چیدنت ، جنگِ عذاب می شوی
می بندم آن اشکِ رگم ، می پیچم آن قلبِ سگم
می دوزم آن زخم تنم ، چشمِ نقاب می شوی؟
خوشحالم و خوشباورم ، دلگیرم و دل پرورم
با ساز و نازِ دلبرم ، بگو لعاب می شوی ؟
یا مستِ ژل پاشیدنم ، یا عاشقِ رقصیدنم
با خون و غم غلطیدنم ، فصلِ کتاب می شوی ؟
بگو با دردم آشنا ،قسم بخور به آن خدا
کجات صفا کجا وفا ، آنجا خطاب می شوی
تو بودی آن سنگِ گران ، در این فضایِ بی کران
شراب و جامِ عاشقان ، موم گلاب می شوی ؟
می ترسم از دل دادگی ، دلگیرم از شکستگی
زدار و عارِ زندگی ، حلقه طناب می شوی ؟
با صبر و بارِ باغبان ، بر شاخه های خیزران
با خلق و خویِ نغمه خوان ، مستِ شراب می شوی ؟
جاسم ثعلبی (حسّانی ) 20/11/1394