کاش دلم را، پر و بالِ بود....
بسان پرندۀ بلند پرواز
در اولین طلوع صبحدم
در اوج آسمان قلب تو
پر می گشاد.
در لابه لای
درختان بلند کاج
پس از هر باران
به اشتیاق تماشای رنگین کمان
موجِ نگاۀ تو می نشست.
...عشق من
وقتی دلتنگ می شوند ثانیه ها،
وقتی بغض می گیرد گلو،
در لحظۀ خاموشی شب
پشت پنجرۀ باغچۀ مان
روی زورق شکسته
فقط برای تو
قافیه می بافد
و شعر های عاشقانه می نویسد
بانوی من،...
نیستی تا ببینی
چگونه
صبحگاهان
عطر زنبق های تن تو
لحظۀ پس از هر باران، به تن من می پیچد
وتو را سرا پا اشتیاق میکنم
...دوستت می دارم
سوسن چلچراغ من.
در انتهای تلالؤ آفتاب،
دل من با نگاه تو روشن است
... خوبِ من!
کاش دلم را، پر و بالِ بود...
چه کنم،
حالا که دلم را پر و بالِ نیست
تو خود بیا
دستهایت را به من بسپار
نگاهت را به من جاری کن
و به من زندگی بخش
خورشید هم کلام من!
دلم،
سخت هوای تو دارد.
اهداء به سوسن چلچراغ من مسعوده هدایت خورشید
عاشقانه و زیباست
پر احساس