ازشانه هاي آسمان فرياد مي ريخت
"جيغ بنفش "ابر هاراباد مي ريخت
هر شب شبيه سايه ي شب گرد يك روح
بر شاخسار ساقه ها بيداد مي ريخت
سيگار غم را مي كشيد هر ساقه ي خشك
پتك ِتبر بر شاخه ي شمشاد مي ريخت
مرگ ِتمام غنچه هاومجلسي ختم
با دست هاي سرخ ِخود صياد مي ريخت
شد خش خش ِفصل خزان در خواب شيرين
صدها بهار ِبي خزان فرهاد مي ريخت
قطعن خزان ،پاييز ،يك قصه ي گرم
از برف هاي سبز ِتر ،بر ياد مي ريخت
پاييز مان سبز است از صبحي دلنگيز
از باغ فرداهايمان خرداد....مي ريخت
**
غزل روشن كنم از چشم پاييز
چراغ واژه ها شد سهم پاييز
طلو ع ِدست هايي پر تبسم
بپوشاند به شادي خشم پاييز
گلويم از قناري چنگ مي زد
به آهنگ ِغريب رسم پاييز
امانت مي دهي يك شب دلت
كه تنها شد دلم از وهم پاييز
به ميلاد دو چشمانت قسم كه
دلم روشن شود از نظم پاييز
به زير ِماهتاب هر نگاهت
بريزد چشمه هاي گرم پاييز
قيامت مي كند با قامتي خشك
قنوت برگ هاي نرم ِپاييز........